جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

روز جهانی کارگر
روز ملی آزادسازی خرمشهر
روز جهانی مبارزه با کار کودکان
روز جهانی نوجوان
۲۵ آبان و ...
بهونه‌های زیادی هست که آدم تو رو فراموش نکنه.

------------------------------------------
شروع در تاریخ 97.3.31
جذامیان دلم پیرند
و دست های تو اکسیرند
-------------------------------------------
24 . 23 . 22 . 21 . 20 . 19 . 18 . 17 .
16 . 15 . 14 - 13 - 12 - 11 - 10 - 9 - 8 (مهر)
------------------------------------------
(۴ نفر به صورت خاموش سایت را دنبال کرده‌اند)
* لطفا وبلاگ من را به صورت «خاموش» دنبال نکنید!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۵ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

زندگی هیچوقت اینقدر برایم سرخوش و بیهوده نشده بود.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۸ ، ۱۹:۱۶

چند وقتی که هست که پارک آزادگان که غروبا تقریبا پاتوق من بود و خراب کردن یعنی درواقع با آوردن وسایل بازی بچه ها شلوغش کردن پر از سر و صدای ماشینا و آدما شده سالهای قبل این موقع ها دیگه خلوت میشد وقت گذروندن اونجا خیلی حال میداد ولی الان دقیقا ریدن وسطش :| ...

(پیشنهاد میکنم آهنگ زیرو گوش کنین)

دریافت

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۸ ، ۱۲:۰۰

در آستانه ی آنژیوگرافی سوم  احساس میکنم هر روز مادرم به مرگ نزدیک تر می شود شکستگی اش را احساس میکنم مثل قبل نیست که پا به پای من راه برود و قدم بزند خستگی اش را احساس میکنم. اینکه اتفاقی مرا به این فکر میبرد که ممکن است روزی فرا رسد و تنها سوال شکل گرفته در ذهنم این است که من چگونه خواهم شد: ممکن است راحت کنار بیایم ممکن است آنقدر درگیر شوم که دست از همه چیز بردارم. کنترل این فکرها دیگر دست خودم نیست فکر اینکه با خاطره های تلخ می شود چه کرد؟

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۸ ، ۲۲:۳۲

در عمق زمان حرکت میکنم و کم کم میفهمم زندگیم چیزی نبوده جز لغزشای بی شمار از خودم با این حال هنوز خیلی از خودم بدم نمیاد. بذارین یه چیزی بگم براتون: شاید خنده دار باشه ولی من حتی به مسیر قبلی دانشگده مونم وابستگی دارم: خیلی خاطره دارم هنوزم از اونجا میرم دانشکده! رد شدن از اونجا یه چیزایی رو تو عمقِ وجودم دگرگون میکنه انگار که همیشه دم دمای غروب باشه. دوستمم بعضی موقع ها میاد هنوزم سعی میکنم دَکش کنم بره من تنهاییمو دوست دارم یا حداقل نمیخوام اینجوری خراب شه. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۸ ، ۱۱:۵۱

امروز دور شدم از شهر و روی سبزه ها دراز کشیدم و دقیقه هایی آسمان را از لابه لای برگها تماشا کردم، تجربه خوبی می شود وقتی موسیقی هم یاری ات میکند.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۸ ، ۲۱:۲۸

سعید میگوید باید با اطرافمان سازگار شویم او معتقد است اوضاع جامعه نسبت به گذشته خیلی بهتر شده است و در حرفایش سعی کرد به من بفهماند زندگی را خیلی تاریک مییینم او این را تایید کرد که بدی ها را نمیبیند تا خوبی ها را ببیند. سعید کسی نیست که مطالعه ی زیادی داشته باشد صرفا اعتقاداتی دارد احتمالا شبیه به همه. سعید آدم رو مخی نیست ولی تقریبا به هیچ چیز فکر نمی کند از آن آدمهای باد کن که آدم فکر می کند هیچ چیزی را حس نمی کنند. بنظرم زندگی اش بیش از حد فیزیکی است.

سعید دوست صمیمی ام نیست فقط دوست دانشگاهی ای است که گهگاه که گشادیش فروکش کند مسیری را بعد از دانشگاه با من پیاده می آید و مجبورم حرفهای خودپسندانه اش را تحمل کنم البته تلاش های بچگانه اش برای سر در آوردن از زندگی هر کسی غیرقابل تحمل ترش میکند. در این مسیر تمام تلاش من این است که بارها به او بگویم خسته است و میتواند تاکسی بگیرد و من هم موزیکم را گوش کنم. باید راهی را پیدا کنم که آهسته با او فقط سلامی داشته باشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۸ ، ۱۱:۳۰

آخه تو چه میدونی یه موقع هایی با کفش بوکس میرفته مدرسه!

تو چه میدونی از صدبار خراب کردن و دوباره درست کردن

تو جه میدونی از هر لحظه مطمئن نبودن

از اینکه بارها فقط بخوای همه چیز تموم بشه 

اَه چه حال و هوای تلخی، چه تجربه های تازه اما پررنجی، زندگی چه چیزها که برایمان رو نکرد. اما خبر خوب این است که هنوز زنده ایم و احمقانه امیدوار ... . احمقانه تر آنکه من گاهی سرشار از زندگی می شوم احساس میکنم راه را درست میروم و این خوشحالم میکند باعث می شود دوام بیاورم در هر لحظه اش!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۸ ، ۰۰:۱۶

چند وقتی هست که دوباره باشگاه میرم و خب مجبوری که با آشنا و ناآشنا در حد یه سلام خسته نباشی در ارتباط باشی و ممکنه بعد از چند وقت با این آدما دوست بشی. البته که من هیچ آشنایی اونجا ندارم. دیشب باشگاه خلوت بود بین ستها گوشه باشگاه نشسته بودم داشتم استراحت میکردم طول روزم برام خسته کننده بود:

راستی هدف زندگیت چیه؟

- فکر نکنم هدف زندگیم به تو ربطی داشته باشه

[بنظر میومد نمیدونه چی بگه و با تعجب گفت]: هدف زندگیت به من ربطی نداره؟!!

- با خودت فکر کن ببین ربط داره یا نه

فکر نمیکردم اینقدر بی ادب باشی!

- باشه من بی ادب

[با خنده ی مجبورواری گفت]: خدایی ریدم تو اون دانشگاهی که میری :)

- این الان تعریف (و تمجید) بود دیگه؟  

آره آره

[- پس عن منم روش!]

فکر نکنم این آدمی که من دورا دور شناختم تا حالا درباره ی هدف زندگی خودش فکر کرده باشه یکم شبیه خودشون نباشی فکر میکنن از مریخ اومدی. آخه چه دلیلی داره من بخوام هدف زندگیمو برای تو بگم وقتی هیچ تاثیری توش نداری. حالا کل رفتارای تعجب آور من مثلا چی بود: آخر تمرین معمولا تو بوفه دو سه صفحه از کتاب "روز و شب یوسف" رو میخونم و با کسیم خیلی پیش نمیاد درباره ی موضوعی حرف بزنم یا صمیمی بشم همین.

 

دریافت

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۰۸:۵۷

پشت یکی از صندلیای کلاس با مداد نوشتم:

How do i take off a mask

when it stops being a mask

when it's as mush a part of me as i am?

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۸ ، ۱۸:۳۸

یکیم بود تاریخ پریود شدناشو توییت میکرد و خیلی جدی فکر میکرد داره تابو شکنی میکنه! یعنی یه چیزی تو مایه های گوسفندای استرالیا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۸ ، ۱۲:۱۳