جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

روز جهانی کارگر
روز ملی آزادسازی خرمشهر
روز جهانی مبارزه با کار کودکان
روز جهانی نوجوان
۲۵ آبان و ...
بهونه‌های زیادی هست که آدم تو رو فراموش نکنه.

------------------------------------------
شروع در تاریخ 97.3.31
جذامیان دلم پیرند
و دست های تو اکسیرند
-------------------------------------------
24 . 23 . 22 . 21 . 20 . 19 . 18 . 17 .
16 . 15 . 14 - 13 - 12 - 11 - 10 - 9 - 8 (مهر)
------------------------------------------
(۴ نفر به صورت خاموش سایت را دنبال کرده‌اند)
* لطفا وبلاگ من را به صورت «خاموش» دنبال نکنید!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

کریم کمتر می خندد اما من فکر میکنم سعیش را می کند که به حرفها و شوخیِ بچه های دیگر گروه واکنش نشان دهد. اسم بقیه ی بچه های گروه را نتوانستم از حرفهایشان بفهمم اما آن یکی که از بقیه قد کوتاه تری دارد و موهایش را دم اسبی بسته است بیشتر شوخی میکند و تکه کلام کمدیکش هم استفاده ی بی جا از «عیب نیست» است. یکیشان که بنظرم خیلی راحت است آن یکی را که غیبش زده سرزنش می کند و کریم به حالت شنیده و نشنیده ای همچنان کارش را پی میگیرد. در نگاه کریم میلی به سکوت هست که قادر است فضا را تا کیلومترها آنطرف تر مه آلود کند. نوعی از شکنندگی را در خود دارد که احساس میکنم هنوز اسمی بر آن گذاشته نشده است. باید فکر کرد به این بازیِ گرمِ استعمارِ، این بردگی مدرن، این پاک کردن آرام آرام بخش های وجودیمان که گمان زنده بودن را برایمان تازه نگه می داشتند، این بازی باید آنقدر آرام باشد که متوجه فراموش کردن خودمان نباشیم. 

شاید کریم معنای این شب باشد، معنای این بی رمق شدن دنیا.

با صدای خنده ی بچه ها از فکر بیرون می آیم: پسری که موهایش را دم اسبی بسته بود بعد از گذاشتن میز تلویزیون در ماشین باربری نفس زنان میگوید «در این چوبها سنگ کار گذاشته اند». این را به کریم می گوید. کریم چیزی نمی گوید. ادامه می دهد و به کریم میگوید که شرط میبندد که اگر این چوبها را بشکند میبینند که از سنگ است. با حالت سوالی میگوید «سر یک میلیارد و دویست و هشتاد میلیون شرط؟» کریم جواب میدهد که هشتاد میلیون آخرش را ندارد و میخواهد آن را کم کند. پسر دم اسبی می گوید «عیب نیست؟» و همه می زنند زیر خنده. ابرها کنار می روند و در حالی که ماه پر نورتر از همیشه شده است خاکستر چهارشنبه مشغول نشستن بر روی لبخندهای کریم می شود.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۹ ، ۲۳:۳۲

مینویسم خیلی زود: از همه اتفاقها و فکرهای جاری روزهایی که گذشت. چرا فکر میکنم نوشتنم چاره نیست باید بنویسم، نباید در کلمات دنبال چاره بود، اشتباه فکر میکنم!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۹ ، ۲۱:۵۱