جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

روز جهانی کارگر
روز ملی آزادسازی خرمشهر
روز جهانی مبارزه با کار کودکان
روز جهانی نوجوان
۲۵ آبان و ...
بهونه‌های زیادی هست که آدم تو رو فراموش نکنه.

------------------------------------------
شروع در تاریخ 97.3.31
جذامیان دلم پیرند
و دست های تو اکسیرند
-------------------------------------------
24 . 23 . 22 . 21 . 20 . 19 . 18 . 17 .
16 . 15 . 14 - 13 - 12 - 11 - 10 - 9 - 8 (مهر)
------------------------------------------
(۴ نفر به صورت خاموش سایت را دنبال کرده‌اند)
* لطفا وبلاگ من را به صورت «خاموش» دنبال نکنید!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۲ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

امروز که از خواب بیدار شدم متوجه علف های هرز باغچه حیاط شدم چطور ندیده بودمشان؛ مسبب سرخی زود هنگام سرهای سبزم. جلوتر میرم در خاک خانه ام کرم ها می لولند بر ساقه ی گیاه های هرز زیتون ها روییده. از زیتون ها متنفر می شوم. نفرت ناگهانی ام بی حد می شود. سریع  بر زمین می اندازمشان. کرم ها ناراحت می شوند! پاهایم سنگ می شوند. زیتون ها را له میکنم. خون که میبینم جا میخورم. پا پس میکشم؛ خونی از خونهای سپیده بر موزاییک ها جاری شده بود. دلم میخواهد مکثی طولانی کنم ... اما در سرم کسی دنبال دستانم میگردد: دستانت کجایند؟ همان دستهای وبال شده بر جان.

پروانه هایی را میبینم که دور تا دور خون جمع شده اند. زیتون های له شده را کنار میزنم؛ می خواهند خون سپیده را نجس کنند. نگذاشتم. پروانه ها مشغولند: بال های خود را به خون میزنند و به حالتی که انگار تازه از پیله درآمده اند پرواز می کنند؛ با شوق زیاد، خیلی زیاد و من به نفرتم برمیگردم. نفرتم ابدی شده پر از کینه؛ سفید، قرمز، سیاه، ...

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۰۰ ، ۰۰:۳۰

همه آهنگ یه طرف ثانیه 50 دقیقه 2 این ترک یک طرف. بارها گوشش دادم. تو آهنگ های قدیمی چاوشی یه حس، یه چیزی که نمیشه گفت چیه هست که حتی در آلبوم های موفق جدیدش هم گمشده. ترک «سال بی بهار» نه کامل اما از این حس ها داشت. 

دریافت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۰۰ ، ۰۰:۰۰

سپیده که روی دفترچه بیمه اش عکسی با لبخندی پرروح بر لبش قاب شده قبل از ١٨ سالگی با قرص های افسردگی دست به خودکشی زده! سپیده بین ما هنوز هم زنده ست و قرار است هزار بلای دیگر سرش بیاریم که درخت های درون یکی یکی (one by one)  مبتلا به پاییزی ابدی شوند . درخت های درونِ سپیده، رضا یا امید نامحدود نیستند (everyone has breaking point)

مراقب زخم زبانها و شوخی های احمقانه یمان با آدمهای اطرافمان باشیم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۰ ، ۲۰:۳۰

در پرفشارترین روزهای زندگیم هستم. احتمالا تا آخر 1400 هم همینطور پیش بره.

امیدوارم آینده به این روزا فکر کنم و بگم چقدر به دردم خورد این همه از پرستاری خوندن، زیاد کردن سوادم، این تلاشها برای مشارکت تو مقاله ISI. زبانمو ول کردم. وقتشو ندارم چون بعدا براش وقت دارم. باشگاهمو با تایم باز کردن سخت تو هفته میتونم برم؛ سه روز در هفته. از نظر مالی هم افتضاح؛ در حد نداشتن کرایه! ... ادامه میدم. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۰ ، ۲۰:۲۷

خواهرم یه مادر احمق شده؛ مثل خیلی از همسنهاش!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۰ ، ۱۹:۵۷

سرباز بودم و تو پادگان داشتم یه مستند میدیدم که یه میمون تو قفس بود و بیرون نرده های قفس یه پرتقال کوچیک و یه پرتقال بزرگ روی زمین گذاشته بودن براش. کوچیک از لای نرده های قفس رد میشد ولی بزرگ نه.
این میمون هم اومد طعمه بزرگ تر از دهنش برداشت و غافل بود از اینکه نمیتونه بیارتش داخل. هرچی زور میزد پرتقال لای نرده های قفس گیر میکرد..
وقتش رسیده بود که این میمون ما درک کنه که محدودیت های زندگی بعضی وقتا مارو مجبور میکنه که به کم قانع باشیم… از اینکه اشرف مخلوقاتم و فلسفه های زندگی رو اندکی میفهمم ، مغرورانه به تقلا کردن و تلاش بیهوده ی اون میمون میخندیدم. ولی زهی خیال باطل! باورم نمیشد چی داشتم میدیدم. میمون ما در حالی که پرتقال رو دو دستی از بیرون گرفته بود، با حوصله شروع کرد به پوست کندن اون پرتقال… تیکه تیکه میورد داخل قفس و میخورد. چقد با لذت میخورد، توی چشماش انگشت وسطش رو نثارم کرده بود.
دچار یاس فلسفی شدم ازینکه یه میمون هوشش از من بیشتره…
باید زبان میخوندم اما توی شهر غریب سرباز بودم، حتی موبایل هوشمند نداشتم توی پادگان که معنی کلمات رو چک کنم. خیلی ازمون کار میکشیدن و نیم ساعت هم در روز نمیتونستم روی درس خوندن تمرکز کنم.
علارغم اینکه تک فرزند بودم و باید توی شهر خودم خدمت میکردم اما درخواست انتقالیم بعد ۶ ماه رد شد. افسرده شده بودم و نیاز به تراپی داشتم اما شرایطش رو نداشتم.
مدت ها گذشت تا فهمیدم بسته به اینکه توی چه قفسی افتادیم، پرتقالی که برای من بزرگ محسوب میشه، می تونه برای یکی دیگه کوچیک باشه و برعکس.
باید با حوصله اهدافمون رو تیکه تیکه کنیم و متناسب با توانمون روش وقت بذاریم.
تصمیم گرفتم توی‌ پادگان هر جور شده درس بخونم. یه دیکشنری کاغذی کوچیک تهیه کردم و حدود دو هفته مجبور میشدم زمان بذارم تا یه فصل لغت بخونم. ناراحت بودم اما بهتر از این بود که هیچ کاری نکنم…
کم کم تمرکزم بالاتر میرفت و الان که خدمتم تموم شده، سرعت درس خوندنمم خیلی بالاتر رفته.
هرچند هنوز آیلتس ندادم ولی همین که سر کلاس زبان استاد از‌ من تعریف کرد و بعدش بدون سابقه تدریس تونستم عضو کوچیکی از تیم ادیتینگ همون استاد بشم، برام یه دنیا ارزش داشت و الان با یه دلگرمی خاصی دارم مسیرمو ادامه میدم.


من نه کار خاصی کردم نه هوش خاصی دارم، فقط از یه میمون یاد گرفتم که پرتقالمو به تیکه های کوچیک که در توانمه تبدیل کنم... با گذر زمان، بدون شک توانایی ماهم بیشتر میشه. اما من یکی شک دارم بتونم یروز از یه میمون باهوش تر عمل کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۰۰ ، ۱۰:۱۴

تتلو رو عقده ی شنیدن کف و سوت و دیدن برق فلاش دوربینها اینقدر گه کرد؛ چیزی که تو نسل من زیاده. این نسل اصن خودش نیست. این نسل چیزه که یه جماعت ازش میخوان. پُر از حرفهای قشنگ قشنگ. خلاصه کردن زندگی در قانون شکنی در حالی که قانون شکنی براش عن اخلاقی با پدر و مادرشه، قانون شکنی براش گل کشیدنه. نسل ما خیلی چیزا رو نفهمید و فقط ورد زبونش شد. برای نسل ما نفهمیدن راحت تر بود و نفهمیدن آرام آرام راهش رو از انسانیت و اخلاق جدا میکنه همونطور که تتلو ما رو از اصل هنر و ادبیات.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۰۰ ، ۱۶:۲۵

منظره ی پاییز گونه یِ غریبیه؛ دیدن بیمار بدون همراه.

و این روزا من با این آهنگ حال میکنم و جلو میرم:

دو روز دنیا برام

قفس تر از قفسه

بهم نفس برسون

هوام دوباره پسه
هوامو داشته باش

میگن تو مومنی و

دم مسیحاییت

نفس تر از نفسه

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۰۰ ، ۰۱:۰۰

امروز خواهرم تصادف کرد و شکستگی لگن داره. مشکل اورژانسی نیست اما واقعا تا حالا اینقدر پرسنل درمانی بیشرف یه جا ندیده بودم. از همه بیشرف تر پزشک ها. بعد هم یه عده پرستار بیسواد! به معنای واقعی کلمه هیچ کاری برای مریض نمیکنن؛ پس این همه سال چی میخونیم تو دانشگاه ها؛ اینکه تا وقتی اسم بخیه میاد از پرستار گرفته تا پزشک تشنج کنیم و بعد یه ساعت یکی از مریخ پیدا شه که بخیه بلده. چرا احساس میکنم هیچکی اینجا کارشو درست انجام نمیده. خلاصه به عنوان کسی که قراره بزودی جزی از کادر درمان این مملکت باشه میگم سعی کنید کارتون به بیمارستان نکشه بقول وزیر بهداشت سابق خودتون بمالید!

حالا یه عده ام هستن میگن کادر درمان زحمت کش و فلان. بله اونام هستن ولی واقعیت اینه تعداد این نوع پرسنل باسواد و باوجدان اونقدر زیاد نیست.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۰ ، ۲۰:۰۶

اینجا قول میدم دوشنبه آینده برم و گواهی مربوط به کار دانشجویی رو از مدیرگروه بگیرم و دیگه پشت گوش نندازم؛ میرم تو دل ماجرا!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۰ ، ۰۸:۱۸