جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

روز جهانی کارگر
روز ملی آزادسازی خرمشهر
روز جهانی مبارزه با کار کودکان
روز جهانی نوجوان
۲۵ آبان و ...
بهونه‌های زیادی هست که آدم تو رو فراموش نکنه.

------------------------------------------
شروع در تاریخ 97.3.31
جذامیان دلم پیرند
و دست های تو اکسیرند
-------------------------------------------
24 . 23 . 22 . 21 . 20 . 19 . 18 . 17 .
16 . 15 . 14 - 13 - 12 - 11 - 10 - 9 - 8 (مهر)
------------------------------------------
(۴ نفر به صورت خاموش سایت را دنبال کرده‌اند)
* لطفا وبلاگ من را به صورت «خاموش» دنبال نکنید!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

دارم راه میرم و فکر اینم که حس زندگی داشتن یا خوشحال بودن با لودگی خیلی فرق داره و همزمان همینجور عکس خوکه که رو در و دیوار میبینم. سمت درست زندگی کجاست؟ هر سمتی که باشه شاید مجبور باشیم خیلی چیزا رو نبینیم.

دارم صدا یکیو میشنوم که با تلفن حرف میزنه و به حسین میگه:

کی این نمیتونمات تموم میشیه حسین!

انگاری این جمله به جونم نفوذ میکنه یه زمانی چقدر نیاز داشتم به این جمله هنوزم لازم دارمش.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۵۸

دو هفته ای از شروع کار گذشته: دیگه اتفاقای تلخ گذشته خیلی برام دردناک نیست شاید باید همه ی اون اشتباه ها انجام میشد حتی دیگه از خودم بدم نمیاد میدونی چی شد دیگه خیلی توجه نمیکنم به جو به آدما، با خودم بیشتر حرف میزنم داره دستم میاد چطوری حال خودمو خوب کنم. اون بیرون دیگه خیلیم ترسناک نیست احساس میکنم هر لحظه اش یادگیریه برای داشتن یه داستان جدید، یه تجربه ی نو ... این مدت تا تونستم از سیاست بی خبر بودم نباید باشم نباید کالای کم ارزششون بشم نباید عروسک کوکی دستشون بود. از وقتای مرده، دیگه ولشون نمیکنم ازشون استفاده میکنم خیلی زیاد نه با یه دفترچه لغت ساده شروع کردم. بعد از حدود یک ماه و نیم هفته ی آینده دوباره باشگاهو شروع میکنم بابتش هیجان زده ام مسخره است میدونم ولی چه کنیم :) ... دیگه میخوام از ویندوز بِکنم و لینوکسو نصب کنم تا بتونم ازش میخونم راهش پیدا میشه هر وقت که می خواد باشه. می دونم روزها و هفته هایی قراره بیاد که اطرافم فقط ناامیدی باشه و پرت بشم به ته ته همه ی این فکرها ولی دوباره خودمو بالا میکشم!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۱۵

دیروز همینجور داشتم راه میرفتم که یهو با سر خوردم به پله های یه پل رسیدم خونه دیدم از سرم خون هم اومده بود: در این حد سربه زیرم :) ... بگذریم یکی از دوستام قراره بره سربازی اونم دوسال: دلم براش تنگ میشه ایشالله که سلامت برگرده و ادامه ی زندگی ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۰۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۵۵

هفته ی پیش بود که با پسرعموم سری زدیم به کوه های اطراف اون موقع هنوز معلوم نبود که قرار یک هفته بریم کارآموزی و دهنمون سرویس شه. چن تا سیب زمینی آب پز کردیمو راه افتادیم کوه برفی بود برای اولین بار بود که وقتی که برف میبارید کوه میرفتم و سکوتش آرامش بخش تر از همیشه بود. ساعتای ده یه جا گیر آوردیم و نشستیم سیب زمینیا رو گرم کردیم با نون خوردیم خوشمزه بودنش واقعا عجیب بود انگار که اینجا همه زندگی با هم و یکجا قشنگ و لذت بخش شده باشه شاید بخاطر دور بودن از اون رفتارای خسته کننده و انتظارای بی پایان باشه: دوست دارم یه روزی کویرم برم! 

کلاس زبانِ دوساله رو برای فروردین ثبت نام کردم با اونم حرف زدم قراره اونم بیاد ثبت نام کنه با هم کلاسا رو بریم واقعا نمیدونم چی قراره پیش بیاد ...

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۳۸

بعد از امتحانای ترم ورداشتن زارت برامون کارآموزی گذاشتن. کاش فردا و پس فردا خیلی زود بگذره حوصله ی این حجم از دهن سرویسی رو ندارم!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۵۶

بعد از تموم شدن امتحانا که حدس میزنم معدلم خوب بشه و یکم انگیزه هامم بیشتر. راستش اصلا انتظار این انگیزه رو نداشتم. بگذریم از غم نان، الان زمان تصمیم گرفتنه برای من بین دو تا راه که پیش روم هستش این روزا درگیر اینم که سختی کدومشون بیشتر میارزه بیشتر با کدومشون حالم بهتره. حتی نمیدونم نوشتن اینا درسته یا نه فقط میخوام بنویسم که برای همیشه برام بمونه دوست دارم سالای بعد بدونم الان حالم چطور بوده الان که قبلاها رو نگاه میکنم میبینم چقدر احمق بودم چقدر بی هویت: شاید لازم بوده همه ی این مسیرو طی کنم! الان که اینا رو مینویسم مهاجرت به یکی از کشورها از همیشه بهم نزدیک تره فقط باید تصمیم گرفت و سه چهار سال دیگه اینجا نبود همیشه ته ذهنم بهش فکر کرده بودم و بَه بَه و چَه چَه کردم ولی هر روز که بیشتر برام ممکن میشه انگار یه ترسی همزمان تو دلم از گور بلند میشه. اینجا میخوام برای خودم بنویسم که تصمیم گرفتم مسیر زندگیمو تو خیلی از زمینه ها عوض کنم و این سالهای بی ثباتو کنار بذارم سالهایی که به هر دری زدم گفتن نباید خودت باشی، اصن علاقه ات کیلو چند؟ الانم خودم نیستم حالم از نود درصد دوستای دانشگام بهم میخوره نمیدونین چقدر حال همدیگه براشون مهم نیست. میخوام بنویسم که حوالی این روزها بود که تصمیم گرفتم تلاشمو بکنم که از اینجا برم نمیدونم شاید اونجا حالم بهتر بود برام ارزششو داره.

این مدت عکاسی رو جدی تر دنبال میکنم بیشتر عکس میگیرم و بیشتر حالم خوب میشه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۴۰

دوستم ساعت دوازده شب زنگ زد که بپرسه کودک بیمار چند گرفتم. ببین این جماعت چقدر میترسن که نکنه ازشون جلو بزنیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۴۷