- امروز بعد اینکه یکم از علایقم گفتم یکی از همکارا بهم گفت مشکل شخصیتی داری :|
خب من با بچه ها نمیتونم ارتباط برقرار کنم و حوصله اشونو ندارم، از ادبیات و موسیقی خوشم میاد و انقدر سالها تنها بودم که دلتنگی خاصی رو تجربه نکردم بیشتر دلتنگ جغراقیا شدم. مثلا کوچه ی خونه قبلیمون، دبیرستانم، شهرم. تا الان شرایط آنچنانی نبوده که من بخوام ببینم دلتنگ میشم یا نه؛ ولی خودم فکر میکنم این شناخت از خودم درسته. چه فرقی میکنه تا وقتی که آدم بدحنسی نباشیم و بهم آسیب نمیزنیم یا زخم زبون نمیزنیم. دیگه چه فرقی داره که من تنهایی رو دوست دارم و تو در جمع بودنو؟
- تنهایی فقط معنیش این نیست که فیزیکی تک و تنها باشیم. میشه دو نفره تنها بود. تنهایی شبیه لحظه ایه که تو یه مهمونی شلوغ و پر سر و صدا وقتی که ساعتها مجبوری خندیدی در دستشویی رو باز میکنه و ناگهان همه ی اون صداها و قهقه ها قطع میشن و ... (ویدیو این موقعیت رو احتمالا دیدین)
- همه بعد ارضا شدن مثه خرس میخوابن من مثه خرس میخورم!
- معمولا فکر بدی درباره ام میکنن دلم نمیاد از خودم ذفاع کنم. هیچوقت هیچ تلاشی برا تطهیر خودم نکردم. اگه از نظرت بدم؛ خب یعنی بدم من چه تلاشی میتونم بکنم. بنظرم هر تلاشی چندش آوره.
Only in a world this shitty could you even try to say these were innocent people and keep a straight face. We see a deadly sin on every street corner, in every home, and we tolerate it. We tolerate it because it's common, it's trivial. We tolerate it morning, noon, and night. Well, not anymore.