جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

روز جهانی کارگر
روز ملی آزادسازی خرمشهر
روز جهانی مبارزه با کار کودکان
روز جهانی نوجوان
۲۵ آبان و ...
بهونه‌های زیادی هست که آدم تو رو فراموش نکنه.

------------------------------------------
شروع در تاریخ 97.3.31
جذامیان دلم پیرند
و دست های تو اکسیرند
-------------------------------------------
24 . 23 . 22 . 21 . 20 . 19 . 18 . 17 .
16 . 15 . 14 - 13 - 12 - 11 - 10 - 9 - 8 (مهر)
------------------------------------------
(۴ نفر به صورت خاموش سایت را دنبال کرده‌اند)
* لطفا وبلاگ من را به صورت «خاموش» دنبال نکنید!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

این چند سال چقدر مرگ دیدم؛ منی که حتی یکبارم مراسم خاکسپاری کسی رو نرفتم.

عادی شده برام؟ نمیدونم اون جس همدلی اولیه رو ندارم ولی دیگه درک میکنم خانواده ها رو درک میکنم واکنششون. قبلا میگفتم مرگ بحران خاصی نمیتونه باشه اما الان بیشتر درک میکنم. بدترین مرگی که دیدم؟ 

مرگ و شکل مردن پویا پسر سندروم داونی بود. اولین روزی که اومد یادمه تنگی نفس داشت و حالش خوب بود یکی دو روز بعد صبح هوشیاریش کم شد. مادرش از اول ضب رو سرش بود و سعی میکرد چشمهای پویا نخوابه. ولی فایده نداشت و پویا حدودا ساعت یازده صب رفت زیر دستگاه تنفش مصنوعی. چند روز بعدش، صبح جمعه بود که پویا با خونریزی مریض من شده بود. هر چقدر ساکشن میکردیم و دارو میزدیم فایده نداشت. برادر پویا این شرایطو داشت میدید و وقتی اومدم کنار از رو سر پویا آروم به من گفت منکه میدونم پویا برنمگیرده پس چرا عذابش میدین؟ بهم گفت که همه داروهاشو قطع کنم تا زودتر راحت بشه. گفت پویا بیست و هفت سال زندگی کرد اما حتی یه روز خوشی ندید و زندگی نکرد. نهایتش پویا عصر اون روز با خونریزی شدید طوری که جین احیا همه وسیله ها خونی شد فوت کرد شرایطی که قابل تغییر و برگشت نبود. 

برای من عجیبه که آدما توی این لحظه ها بنظر همه نویسنده یا شاعرند. چیزایی که میگن منو یاد کتابها میندازه. دوست دارم توی این لحظه ها یه گوشه بیشنم و واکنش آدما رو ببینم؛ غمگینه و من همیشه با غم آدما ارتباط برقرار کردم تا شادیهاشون. نمیدونم توام شاید لایق یه آدم شاد و شوخ و رنگ و وارنگ باشی. شاید از بدشانسیته ... بدشانسیته که اسیر یه آدم سیاه و سفید شدی. من چیزی جز هنر نمیبینم و تو یه هنری: هنر عاشق بودن. و من نگاه میکنم به سفید شدن موهای تو، به سفید شدن ریش خودم به اینکه برای من نگاه کردن کافیه؛ نگاه کردن به اشتیاقت برای بستنی، اشتیاقت برای بیشتر حرف زدن با من؛ منی که تقریبا از هیچی سر در نمیارم و نمیتونم پا به پات بیام. نمیدونم ولی حس میکنم یه خوشی های خفه شده ای توی من هست که توی چشمای تو هست...

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۲ ، ۲۲:۲۳

دوستان قدیمی وبلاگ نویس اگه هنوزم هستین کامنت بذارین ببینم در چه حالین، چیکارا مبکنین :)

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۲ ، ۱۷:۲۵

از کجا میشه شروع کرد

اینکه میخای بنویسی اما دست و دلت نمیره که بنویسی. چطوری میشه؟! 

شروع کتاب "جوان خام" داستایوفسکی یه جمله داره که میتونه دلیلی بر این حس دوگانه باشه اینکه:

چگونه آدم بدون هیچ شرمی درباره خودش بنویسد. ...

اتفاقای زیادی افتاده این مدت آزمون استخدامی قبول نشدم و کم کم با حس شکستن پاهام دارم برای آزمون بعدی میخونم. با اینحال جز افراد نمونه مرکزمون شدم. خواهرم از ایران رفت و من اون دختری که سالها با خیال روشنش قدم میزدم و دستاشو میگرفتم دیدم و همیشه مطمئن بودم که کسی هم پیدا میشه برای پر کردن تنهایی. من دوست داشتنش رو میبینم ولی هنوز نتونستم باور کنم چطور میشه منو تا اون اندازه دوست داشت؛ آدمِ دیدن، حرف نزدن، گریزان از جمع ... آدمِ ناصمیمی، بدون هیچ دوستی. چطور میشه توی این عصر کسی رو پیدا کرد که خالصانه همه احساسش رو به تو تقدیم کنه؟ روحت رو چطور میشه توی این عصر نگه داشت. مگه خوشبختی غیر از اینه که دنیا تو رو با همچین کسی رو به رو کنه .

آماده ی یه تنهایی طولانی و عمیق شده بودم؛ منی که خودمو نادوست داشتنی ترین موجود جهان میبینم و بهش افتخار میکنم !

خالا یکی با جفت پا پریده وسط این تنهایی و من باورم نمیشه ...

راستی حرف زدن با چـاه میتونه غمگین تر باشه یا حرف زدن با گونی ضایعات پلاستیکی که هر روز از آشغال دونی ها جمع میکنی؟ در حالی که فقظ 19 سالته اما خمیدگی مهره های کمرت 80 سالشونه؟!

 

ای صبا نَکهَتی از خاکِ رَهِ یار بیار
بِبَر اندوهِ دل و مژدهٔ دلدار بیار
نکته‌ای روح فَزا از دهنِ دوست بگوی
نامه‌ای خوش خبر از عالَمِ اسرار بیار

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۰۲ ، ۰۰:۴۵

حرف که زیاده

اینجا هم که گوشه ی قشنگ منه

پس باید اینجا بیشتر بیام 

و بنویسم

اما نمیدونم از کجا ...

بایذ از یه جایی شروع کنم

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۲ ، ۱۱:۳۰

- واقعا دلم سفر میخاد ولی طبق معمول بیست و اندی سال قبل امتحان دارم ولی اگه استخدام بشم دیگه بعدش فقط فسق و فجور  :دی  ... پس تا اینجا سفر و یه گیتار تو برنامه ام باشه، میدونم خنده داره ولی باشگاهم توو برنامه ام هست خخخ

- این ماه به ما گفتن بخاطر هزینه های پیاده روی مردمی ار بعیـن اضافه کار به ما نمیدن :)

- آزمون استخدامی 28 مهر برگزار میشه حدودا 5 هفته دیگه فکر میکنم من تلاشمو کردم. فکر کنم دیگه بیشتر از نمیکشیدم تا آخر هفته تقریبا استاپ زدم بعد دوباره شروع و یه جمع بندی کلی. 

- دلم میخاد یه پام گیلان باشه، یه پام تهران یه پامم شهر خودم. شد سه تا پا؟! اونش دیگه به خودم مربوطه:دی

۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۲ ، ۲۳:۵۶

روزهای پر تب و تاب زیادی از عشق و علاقه ما در دوری گذشت

کلماتی که رد و بدل میشد رنگ باختن و بی روح شدن 

و این برای من طبیعی و قابل انتظار بود.

از اون تب تند رسیدیم به شبیه یه باتری شدن که درصد شارژش در طول هفته و ماه دائم کم میشه

و یه تماس تلفنی با هزارتا ده دیقه دیگه و سرکارم و صبا نمیتونم و ... دوباره سبز میشد

و باور اینکه یک نفر هست که حس میکنی دوسش داری و دوست داره

درست یا غلط ما قدم تو راهی گذاشتیم که شکستهای زیادی توش تجربه شده

و حتی شاید آدمهای زیادی توش ضربه خوردن، گول خوردن و دلای زیادی توش شکسته شده

. رابطه ما سالهاست روی نقطه ی شروعه؛ شروع چیزی که حتی نمیدونیم درسته یا غلط فقط حس میکنیم درسته. هر دوی ما تحمل کردیم و فکر میکنم هنوزم میتونیم تحمل کنیم چون بنظرمون ارزششو داره حتی اگه غلط فکر کرده باشیم.

چه امسال چه پنج سال دیگه ... ولی یه کار درست همیشه درست باقی میمونه

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۰۲ ، ۱۴:۵۵

اعصابم خورده ...

نپرس ازم حالمو

حالت تهوع میگیرم

هیچگاه نمیشود ورزشکاری در حادثه ای فجیع حس بویایش را از دست بدهد.

مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد

فیلسوف عقلش

نقاش چشمش

آهنگساز گوشش

آشپز زبانش

من؟ ...

کارام عقب مونده، 

امروزم باشگاه نرفتم

از اونورم همکارم بخاطر مرگ پدر بزرگش با گریه اومده میگه پنجشنبه صب بجاش برم شیفت. دلم میخاست بگم نه. ولی نمیشد. کاش زندگیم از این مرحله ی بلاتکلیفی بیرون بیاد. گفتن هفته بعد دفترچه استخدامی میاد. کاش مهر یا اواخر شهریور باشه. برام دعا کنین قبول بشم :)

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۲ ، ۲۳:۵۱

توو بچگی صدای هواپیما که میومد

فکر میکردم جنگ شده

از اولین لحظه ی شنیدن صدا زیر لب صلوات میفرستادم

تا وقتی که خظر رفع میشد

***

بعضی وقتا دلم اون سیلی ترانه علیدوستی رو توو فیلم بد "برادران لیلا" میخاد

مادرم خیلی پسراشو دوست داره. هر گندی میزنن ماله میکشه 

این منو از مادرم دور میکنه. دیگه نمیفهممش. دغدغه هاشو متوجه نمیشم.

توقعی هم ازش ندارم

شاید دیگه اونقدام دلتنگ خیلی چیزا نباشم و نشم.

ولی الان خواهرامو بشتر میفهمم اینکه زندگی برای اونا دو برابر سخت تره

بیشتر از هر چیزی مستقل شدن رو میخام، جدا زندگی کردن، رفتن ...

میشه برام دعا کنین استخدامی که داره میاد قبول بشم

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۵ خرداد ۰۲ ، ۰۱:۴۱

دلم میخاد یه چیزی بنویسماا 

بیخیال

فعلا که شب و روز با دو تا آهنگ آخر چاوشی سر میشه ...

من بدجور قفلم 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۱۳

بین ما 

سنگ ترین دیواره 

 

اما عاقبت 

فرو میریزه 

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۱۲