تقویم
یه نوروز دیگه اومد. اکثر زمان چند روز اخر سال رو بیرون بودم و همینجوری میگشتم بین مردم و این جنب و جوش رو نگا میکردم؛ اینکه نوروز چقدر قشنکه، چقدر من احساس تعلق میکنم بهش ... چند وقت پیش یه ویدیو دیدم که متولدین فلان سال در سال جدید چند سالشون میشه. 29 سالم داره میشه. احساس جوونی نمیکنم با اینکه جوونم. شاید دلیلش این سطح متعادل انرژی باشه، این حس بیخیالی، این توانایی ادامه دادن با غمگین ترین رنجها، رسیدن به اینکه خبری نیست، درک اوج تنهای و دوست داشتن. من زندگی رو دوست دارم، سبزه ی هفت سین رو، صدای بارون رو، درخت سر کوچه رو ...
سالهای آینده ای که قراره شامل تلاش برای کار و دغدغه مستقل شدن و فکر کردن به ساختن یه زندگی مشترک باشه؛ گاهی وقتا ترسناک، گاهی وقتا ذوق برانگیزه.
نوروز برا من همیشه صدای این آهنگ چاوشیه:
"نه هوای تازه و نه لباس نو میخوام
هفت سین من تویی، من فقط تو رو میخوام"
...
"سال نو یعنی تو، وقتی از در تو میای
نذر کردم امشب، سفره چیدم که بیای"
از امروز تا آخر فروردین هر شب میخام بگم به برنامه ام عمل کردم یا نه. میام مینویسمش :)
بارندگی ها عجب نوروزی ساخته.
امروز رفتم پیاده روی چه قشنگه همه جا.