جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

روز جهانی کارگر
روز ملی آزادسازی خرمشهر
روز جهانی مبارزه با کار کودکان
روز جهانی نوجوان
۲۵ آبان و ...
بهونه‌های زیادی هست که آدم تو رو فراموش نکنه.

------------------------------------------
شروع در تاریخ 97.3.31
جذامیان دلم پیرند
و دست های تو اکسیرند
-------------------------------------------
24 . 23 . 22 . 21 . 20 . 19 . 18 . 17 .
16 . 15 . 14 - 13 - 12 - 11 - 10 - 9 - 8 (مهر)
------------------------------------------
(۴ نفر به صورت خاموش سایت را دنبال کرده‌اند)
* لطفا وبلاگ من را به صورت «خاموش» دنبال نکنید!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

کیلومترها فاصله از آنچه میخواستی باشی

یعنی زندگی ات مبارزه ای بوده به قیمت هزارن شب بی خوابی

در جستجوی معنا، رنگ، حتی زنده ماندن ... من از اینجا خواهم رفت. چه فرقی دارد وقتی که با آدمها غریبه ای. که یک عمر است با جغرافیا پیوند خورده ام؛

- آن خانه را میبینی؟ دو طبقه است؛ آنجا بدنیا آمدم ...

- این هم همان کوچه است که ده دوازده سالگیم عاجزانه به آسمانش خیره بودم!

- سر آن چهاراه لوازم تحریری که من و خواهرم چشم میدوختم وسایل پشت شیشه اش. دبیرستانم؛ حسرت خوردن شیر با کیک؛ راستی رفیقهای دو سال آخرم کجان؟ چیکار میکنن؟

- طبقه دوم همان خانه بود که تابستانی را با فیفا 10 دود کردیم و چسبید.

- عکسهای دانشگاه صنعتی اصفهان، مهندس آینده، بلاگفا، ساعتها مشغول ساختن کلیپ از فیلمها!

- همین مغازهه بود که دوچرخه ام را فروختم؛ فاگوزیست خریدم.

- این خیابان بود که گریه ام گرفت.

- آن هم همان پارکی ست که زمان کنکور محل نفس کشیدن بود؛ رو به روی هلال احمر. جایی که کفشهایم را در میاوردم که پوست پاهایم تازگی را حس کند که سبز شوم.

- همه ی این کوچه ها و خیابانهای اطراف خانه، همه این شهر با من همدرد بود. حالا همه کس و همه چیز با من بیگانه است. توانایی من در بیگانه شدن است، در بیگانه بودن، بیگانه ماندن!

همه چیز در ذهنم میماند مثل یک فیلم دائما روی پرده؛ همه دست پا زدنها، همه ی چنگ زدنها. نمیدانم اما دردهای من با دستهای پینه بسته مشخص نیست. آدم بزرگی هم نیستم، بزرگ هم نشده ام، هیچوقت نخواستم باشم. منِ همواره غریبه نباید زنده میماندم، برای آدمی که حرفش خانه، ماشین، وام نیست احتمال زنده ماندن کم است. باید از اینجا رفت حالا که راحت اشک میریزیم باید رفت؛ دست کم جور دیگری خواهم مُرد!

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱/۰۵/۲۱

نظرات  (۱)

نمی‌دونم چرا، لحن این نوشته‌ی شما من رو یاد مستند تپه‌های مارلیک انداخت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.