خاطرات دانشجویی - یک
چهارشنبه, ۶ بهمن
یه روز اورژانس بیمارستان مخصوص اطفال اینجا بودیم که یه زن باردار با شوهرش اومدن؛ خانمه حالت تهوع داشت. بعد از انجام کاغذ بازی و ویزیت دکتر من رفتم سرم و دارهاشو وصل کردم وقتی کارم تموم شد شوهرش دم در بود از کنارش که رد شدم نفس نفس زدنشو حس کردم بعد اومد با استرس میپرسید ببینه مشکل چیه، که مطمئن شه مشکل خاصی نیست.
این لحظه از اون کارگر ساده همیشه تو ذهن من مونده:
۰۰/۱۱/۰۶