is over
خب خیلی وقته رفاقت من و سینا چون رفتن تهران فقط مجازی شده بود و امشب بعد از حرف صادقانه ای که زد منم تصمیم گرفتم به این ارتباط نصفه نیمه پایان بدم. داشتم به این فکر میکردم که خوب شد وقتی مهر رفتم تهران اصلا بهش نگفتم که با هم حرفی بزنیم قدمی بزنیم. به هر حال آدما میان و میرن جای ما پر میشه؛ اوکی قبول دارم فقط نمیدونم چرا ناراحتم!
ولی فهمیدم من خیلیم آدم با درکی نیستم؛ شاید شکست عاطفی رو تجربه میکنه و حالش بده. اما خب سینا همیشه اطرافش شلوغ بوده؛ یه آدم سازگار با همه چی. کسی که از هر کسی اون بخشی که باهاش حال میکنه رو نگه میداره. شاید همه دوستی ها اینطوریه؟ شاید چیزی که من انتظار دارم احمقانه است؛ انتظار داشتن یه رفاقت شبیه حسین صفا و چاوشی! ... خیلی احمقم. همچین امکانی برای من سوخته. نکنه ترس از طرد شدنه که اینقدر منو مهربون کرده؟ منو اینقدر در قبال رفتارام مسئول کرده؟ این مهربونی که میگن واقعیه؟ دارم فکر میکنم دارم فکر میکنم دارم فکر میکنم ... احساس میکنم همه زندگیم با یه ذره بین دنبال دوست هم فکر بودم. احساس میکنم تلاشم غمگین بودهِ و هست.
من ناگهانی کنار نمیرم کم کم گم میشم که اینطور بنظر بیاد منقضی شدم. نهایت در طول یک ماه آینده. همونطور که سعید حذف شد.