جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

روز جهانی کارگر
روز ملی آزادسازی خرمشهر
روز جهانی مبارزه با کار کودکان
روز جهانی نوجوان
۲۵ آبان و ...
بهونه‌های زیادی هست که آدم تو رو فراموش نکنه.

------------------------------------------
شروع در تاریخ 97.3.31
جذامیان دلم پیرند
و دست های تو اکسیرند
-------------------------------------------
24 . 23 . 22 . 21 . 20 . 19 . 18 . 17 .
16 . 15 . 14 - 13 - 12 - 11 - 10 - 9 - 8 (مهر)
------------------------------------------
(۴ نفر به صورت خاموش سایت را دنبال کرده‌اند)
* لطفا وبلاگ من را به صورت «خاموش» دنبال نکنید!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

is over

سه شنبه, ۲۵ آبان

خب خیلی وقته رفاقت من و سینا چون رفتن تهران فقط مجازی شده بود و امشب بعد از حرف صادقانه ای که زد منم تصمیم گرفتم به این ارتباط نصفه نیمه پایان بدم. داشتم به این فکر میکردم که خوب شد وقتی مهر رفتم تهران اصلا بهش نگفتم که با هم حرفی بزنیم قدمی بزنیم. به هر حال آدما میان و میرن جای ما پر میشه؛ اوکی قبول دارم فقط نمیدونم چرا ناراحتم!

ولی فهمیدم من خیلیم آدم با درکی نیستم؛ شاید شکست عاطفی رو تجربه میکنه و حالش بده. اما خب سینا همیشه اطرافش شلوغ بوده؛ یه آدم سازگار با همه چی. کسی که از هر کسی اون بخشی که باهاش حال میکنه رو نگه میداره. شاید همه دوستی ها اینطوریه؟ شاید چیزی که من انتظار دارم احمقانه است؛ انتظار داشتن یه رفاقت شبیه حسین صفا و چاوشی! ... خیلی احمقم. همچین امکانی برای من سوخته. نکنه ترس از طرد شدنه که اینقدر منو مهربون کرده؟ منو اینقدر در قبال رفتارام مسئول کرده؟ این مهربونی که میگن واقعیه؟ دارم فکر میکنم دارم فکر میکنم دارم فکر میکنم ... احساس میکنم همه زندگیم با یه ذره بین دنبال دوست هم فکر بودم. احساس میکنم تلاشم غمگین بودهِ و هست.

من ناگهانی کنار نمیرم کم کم گم میشم که اینطور بنظر بیاد منقضی شدم. نهایت در طول یک ماه آینده. همونطور که سعید حذف شد.

 

دریافت

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۸/۲۵

نظرات  (۲)

دوستان من حتی به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسیدن.ولی خب قبلاً یک دفعه میبریدم ولی این آخری به قول شما گذاشتم کم کم این گسستگی به وجود بیاد که دیگه طرف هم به این نبود عادت کنه.
پاسخ:
برای منم هر روز این دامنه کمتر میشه.
راستی پستت رو خوندم از جمع ما نرو :)
همیشه همینطوریه، آدم بهش حس ناراحتی عمیقی دست میده، مخصوصا وقتی آدم، دوستیه صمیمانه اش به غریبگی میل میکنه، آدم حس عدم امنیت هم میکنه
چون بالاخره رفتارش طوری بوده باهاش که مطمئنا با غریبه ها نبوده.
گاهی فکر میکنم اونقدر که من یاد دوستای گذشته ام میوفتم، اونا هم سر سوزنی یاد من می افتن یا نه، البته بیشتر وقتا با یه به درک به این حسم پایان میدم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.