جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

روز جهانی کارگر
روز ملی آزادسازی خرمشهر
روز جهانی مبارزه با کار کودکان
روز جهانی نوجوان
۲۵ آبان و ...
بهونه‌های زیادی هست که آدم تو رو فراموش نکنه.

------------------------------------------
شروع در تاریخ 97.3.31
جذامیان دلم پیرند
و دست های تو اکسیرند
-------------------------------------------
24 . 23 . 22 . 21 . 20 . 19 . 18 . 17 .
16 . 15 . 14 - 13 - 12 - 11 - 10 - 9 - 8 (مهر)
------------------------------------------
(۴ نفر به صورت خاموش سایت را دنبال کرده‌اند)
* لطفا وبلاگ من را به صورت «خاموش» دنبال نکنید!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

روزها سوار مترو میشوم از این ایستگاه به آن ایستگاه. دیدن چهره های خسته را دوست دارم. در مترو پیدا کردن رد پای غم خیلی هم سخت نیست. دوست دارم از این اکتشافات هر روزه ام عکس بگیرم اما خجالت میکشم ... غصه نخور ای آدم رنجور گوشه ی چشمانم رد غم هایت را نگه میدارم. دیگر با آن روزها خیلی فرق کرده ام قبول کرده ام که خیلی وقت است دیگر خبری از تو نیست ... لعنتی نمیدانم چرا امروز دوباره یادت افتادم من که دیگر آن آدم سابق نیستم. همه ی احساساتم مرده اند. روی تک تک سلولهایم سنگینی غباری صدساله را حس میکنم. مدتهاست که دیگر در جانم چیزی رشد نمیکند ساقه هایم در گذشته جا مانده اند به گمانم هنوزم کنار تو دارند جوانه میزنند ... اه نمیخواهم ... می خواهم حواسم را پرت کنم نمیخواهم به این چیزها فکر کنم: آن طرف تر دختر بچه‌ فال فروش آویزان دختری شده که با وجود صندلی خالی به میله ها تکیه داده. دختر بچه اصرار میکند تا از او یک فال بخرد اما نهایتا دختر کوله به دوش فالی نخرید نمیدانم چرا دختر بچه سراغ من نیامد ... منم که فال میخواهم ... منم که کم تحملم (!)؛ دلم میخواهد سالهای آینده را به یک فال بسپارم ... امروز خبری از اکتشاف جدید نخواهد بود حالم خوب نیست تصمیم میگیرم ایستگاه بعد پیاده شوم و به خانه برگردم همراه چند نفر دیگر نزدیک در میشویم؛ سرم میچرخد ... نباید میچرخید نباید ... نمیتواست او باشد نباید او باشد ولی خودش است. چرا همه جا ساکت شده؟ چرا سرم بی هدف رو به پایین تکان میخورد؟ دنبال صدا میگردد. همه حرکاتم دچار تردید شده اند سرم را بالا میاورم تا دوباره آنجا را نگاه میکنم ... و ناگهان همه چیز آرام می شود ... خبری نیست ... نه از تو نه از آن دختر فال فروش. درها باز میشوند پیاده میشوم.

از واگن کمی فاصله داشتم که کسی دستم را کشید و با کشیدنش زمان را کند کرد ... برگشتم و دیدم دخترک فال فروش همه ی زندگی پر اصرارش را به دستانم گره زده است. بالاخره فهمید من بودم که فال میخواستم. وقتی خیلی جدی داشتم یکی از فالها را انتخاب میکردم طوری که واقعا قرار است آینده ام باشد دختر کوله به دوش از چند متری ما رد شد در حالی که نگاه میکرد: همه چیز عمیق میشود؛ صداها، زمان، اصرارهای دخترک فال فروش حتی قدم های او که میخواهند حرکت نکنند ... و حرکت نکردند.

فال را میگیرم و وقتی شروع به حرکت میکنم حس میکنم مهره به مهره ی ستون فقراتم را گلایه ها دارند میخراشند.

نزدیک که میشوم سلام نمیکنم ... میپرسم کجا بودی ...؟

کجا بودى شبایى که غما می‌کشتنم بى تو؟
نگاه کن تو چشاى خیس تنهاییم منم بی تو

تو اون آغوشى که تنها پناهِ گریه‌ها بودى
شبایى که من این زخمارو می‌شمردم کجا بودى؟

تماشا کن تو این دردو به دنیای من آوردى
تماشا کن تویى که خنده‌هامو با خودت بردى

نمی‌خوام مثل من تنها بشى با گریه‌ها
اما منو یادت بیار هرجا تو تنهایى "زمین خوردى"

هنوزم اون شباى گریه‌ى مستی رو یادم هست
کجا موهاتو وا کردى، کجا بستی رو یادم هست

تو حق دارى اگه رفتى اگه حرفامو یادت نیست
ولى من اینکه گفتى عاشقم هستى رو یادم هست

 

دریافت

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۷/۲۴

نظرات  (۱)

امشب حال خراب منو این آهنگ خراب تر کرد.
😥
پاسخ:
این صدا مخصوص این حالاست

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.