تو در توی خیال: جوخه ی اعدام
جمعه, ۱۱ آبان
در آستانه ی پیری گلایه از شب دنیا بد است مرده حسابی به احترام دیازپام:
[ آری صبح میشود این شب من مطمئن هستم حتی اگر دیگر آدمها احوالت را از من نپرسند درست زمانی که تو جوخه ی اعدامت را در آغوش گرفته ای آرام و بی صدا ... عجیب است که اینجا خبری از آدم ها نیست تا در آخرین دقیقه های دنیا برق ذوقی خصمانه را در چشمانشان تجربه کنی تجربه ای جدید میشد. بس کن! دست از فکر کردن بردار نفس عمیقی میکشم سپس ابرهای فکر را کنار میزنم و محو تماشایت میشوم زیباتر از همیشه شده ای و نگاه ساده ات حتی جوخه ی اعدام را هم زیبا کرده است کاش میشد در این فکرهای زیبا برای همیشه ماند اما هزاران سوال هستند که میخواهند جمجمه ام را منفجر کنند، هزاران چرا، هزاران راه نرفته، هزاران سخن نگفته و ...
سرم درد میکند درست نمیدانم از زمان چقدر گذشت است اما با احساس سنگینی ای در دستانم به خود می آیم: نگاهی به دستانم انداختم و انگشتانی را دیدم که به دور سنگی گره خورده است و تنها یک هدف را در مقابل خود میبیند، غمگین است نه؟ ...]
۹۷/۰۸/۱۱