جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

روز جهانی کارگر
روز ملی آزادسازی خرمشهر
روز جهانی مبارزه با کار کودکان
روز جهانی نوجوان
۲۵ آبان و ...
بهونه‌های زیادی هست که آدم تو رو فراموش نکنه.

------------------------------------------
شروع در تاریخ 97.3.31
جذامیان دلم پیرند
و دست های تو اکسیرند
-------------------------------------------

(۴ نفر به صورت خاموش سایت را دنبال کرده‌اند)
* لطفا وبلاگ من را به صورت «خاموش» دنبال نکنید!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

امروز برا اولین بار بعد شیفت حس بدی نداشتم، یه جور حس پذیرفتن همراه با یه دلخوشی

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۱۶

اینکه این همه سال از زندگی چه انتظاری در من درست شده؟ چرا سن پیری در نظرم ایده آل میاد؟ آیا از زیر بار مسئولیت فرار میکنم؟ آیا همه این حس حالم میتونه یه تلقین باشه؟ واقعا چه انتظارهایی رو توو خودم رشد دادم که تحمل ساعتهایی از روزهای ماه اینقد سخت شده در حال که در واقعیت اینطور نیست اینکه بخش عمده زندگیم معلق شده البته خوشبختانه زبانم رو شروع کردم و یکشنبه دیگه باشگاهم میرم؛ این خوبه امیدوارم. وقتشه مسئولیت زندگی خودمو حداقل قبول کنم دیگه فرار کردن بسه باید یاد بگیرم ... دنبال یاد گرفتن یه سازم: بین هنگ درام و گیتار دارم انتخاب میکنم و هر روز به سمت هنگ درام متمایل میشم.

1- زبان انگلیسی

2- آموزش ساخت سایت از پایه

3*- یادگیری ساز هنگ درام و باشگاه

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۲۴

میگه تقریبا بدون مادر و پدر بزرگ شده از کل دنیا فقط یه بردار داشته. ازدواج میکنه دوتا بچه داشته یکیشون سرطان میگیره خیلی خرجش میکنه اما درنهایت می میره ... زنش ولش میکنه وقتی حرف میزنه بغض کرده. زندگی توو این کشور برای خیلی از ما داره سخت میگذره. مردمی که نیاز به درددل کردن دارن؛ من شنیدم حرفای راننده تاکسیو و همدردی آشنایی رو حس کردم، همدردی همه عمر با من بوده. همدردی با درد تک تک آدما واقعا زندگی رو سخت میکنه بعضی وقتا واقعا میگم کاش هیچی نمی فهمیدم / کاش این تلخی موندگار نبود / کاش این بغض حداقل خفه ام میکرد. بعضی وقتا حتی مهاجرت کردن هم برام همراه با یک جور حس خیانت کردنه؛ پشت کردن به همه این دردا ... هنوزم حالم تعریفی نداره خودمم حس میکنم گاهی وقتا با جنون فاصله ای ندارم؛ میدونم عجیبه اگه بگم که فکر میکنم از این راننده تاکسیم بدبخت ترم (اصلا چرا دائم دارم مقایسه میکنم خودمو؟!)، اینکه بگم هنوزم فکر خودکشی ازم فاصله نگرفته؛ حداقل در لحظه های جنون میاد سراغم. با سینا حرف میزدم شیفتاش خیلی زیاد بود میگفت اگه ماه بعد اینطوری بزنه توقف طرح میزنه! اونم داغه اما الان تقریبا هم فکریم. خجالت آوره دیدن یه نفر دیگه که توو این بازه از زندگیش شبیه منه، امیدوارم میکنه؟ عجیبه که بگم خودم میدونم که غر زدنام زیاده از حده. هفته شروع شده و هنوز اصطکاک شروع باشگاه جلومو گرفته، هنوز رو دورش نیفتادم اما همین روزاست که درستش کنم. زبانو بعد از این پست رسما شروع میکنم. توو فکر مهارت جدید هم هستم دارم بهش فکر میکنم چیزی که به دردم بخوره وقتی پیداش کنم ممکنه دیگه دست از تست زدن ارشد بردارم، ممکنه ... دلم میخواد زمان زودتر بگذره. لپ تاب خریدم (البته قسطی) الان یه لپ تاب دارم که ماله خودمه، دیروز با خواهرم رفتیم لباس باشگاه خریدم: دروغ چرا برای اینا خیلی ذوق دارم اینکه تمام دلخوشی این روزا همین پولی که قراره هر ماه به مادرم بدمه، اینکه بعضی روزا برا شام فلافل میگیرم میام خونه با خانواده میخوریم؛ چقدر خوبن خانواده ام، چقدر این روزا فهمیدم آدمهای نزدیکم واقعی بودن. این منو خوشحال میکنه واقعا :))

سعی میکنم شرایطمو بهتر کنم هر روز هر دقیقه، سعی میکنم سعی میکنم زندگی شخصیمو دوباره بسازم و دوباره بتونم جدا کنم. نکته مثبت اینه که با این شرایط غریبه نیستم و هنوز زنده ام، هنوزم.

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۴۲

میخام یه کاری کنم.

توو این کتابه خوندم راه مقابله با این نگرانی ها و تشویشها این اورتینکینگها میتونه این باشه که ما برای یه مدتی خودمونو تووی کار غرق کنیم؛ بحای اینکه یه گوشه بشینم و به غم و اندوه ها فرصت بدن بیام سرغم= غریزی ترین راه اینه که خودتو زیر کار غرق کنی ... امروز نشستم یه برنامه ریختم برای همین منظور که تمام وقتای خالیم رو پر کنم. راستش خیلی به این کارم امیدوارم. نمیدونم احساس میکنم این راه خیلی جواب میده. فقط باید گشادبازی در نیارم. درنمیارم مجبورم خودمو زیر سه تا کار میخام غرق کنم: (ورزش - خوندن زبان - تست ارشد / یاد گرفتن یه زبان برنامه نویسی به عنوان مهارت دوم) امروز برنامه رو چیدم. زیاد نه، ولی دلم روشن تره ... میام مینویسم مفصل تر.

برای یه مدت خودمو غرق میکنم طوری که همه چیزم یادم بره

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۱ ، ۱۸:۱۱

همین امشب از غصه‌ها میمیرم

انتقام خودمو از دوتامون میگیرم

دیگه از دست توام کاری برنمیاد

آروم آروم میمیرم

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۰۱ ، ۱۳:۵۰

اجازه میدادم دیروز امروزمو خراب کنه

اجازه میدادم فردا امروزمو خراب کنه 

دیگه نمیذارم

امروزمو پیدا میکنم

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۱ ، ۲۰:۱۶

چقدر این روزها حالم بد بود اونقدر که حتی در نظرم مرگ به معنی راحتی بود؛ گاهی وقتا گذری از فکر خودکشی و احساس اینکه همهتون از من حالتون بهتره که فقط این منم که حال و رزوم اینه ... میدونم احمقانه است اما نمیخام پنهانش کنم. میخام حالمو بهتر کنم. درسته الان یکم گیجم احساس میکنم از صد جا کشیده میشم. درسته که کارمو اونقدرا دوست ندارم اما از اولش هم میدونستم میتونم باهاش کنار بیام. خیلی ذهنم درگیره میخام آروم تر باشم. تجربه های مشابه زیادی توو ذهنم هست که میگه این روزا طبیعیه و برای خیلی ها رخ میده. روزای سختم یادم میاد. همیشه بعد از تغییر بهم میریختم: از دبستان به راهنمایی، از راهنمایی به دبیرستان، از دبیرستان به دانشگاه. همیشه تجربه کردم. دوست دارم به خودم بگم میگذره دوست دارم بدونم که میگذره. دیشب بعد از حرف زدن و چت کردن حالم بهتر شد؛ نه دایمی برای دائمی باید خودم یه کاری کنم. باید این کمال گرایی رو کم کنم دنبال یه کتاب میگردم اگه کتاب خوبی میشناسید معرفی کنید. میگذره ... از تجربه های مشترک خواهرم میپرسم، از تجربه های مشابه دوستهای سینا ... شاید شروع به کار خیلیا این شکلیه و من نباید خودمو سرزنش کنم. خسته ام مثل پارسال که کاردانشجویی رفتم و حال روزم خیلی شبیه به الان بود. میدونم میگذره. الان تقریبا دو راه جلومه یکی رفتن یکی موندن. رفتن: به امید اینکه اونجا شرایط کار یکم بهتر باشه و امید بیشتر برای اینکه بتونم چند درجه مسیر شعلیم رو عوض کنم. موندن: تحصیل رو ادامه بدم و برم در شاخه روانشناسی. الان که تحت فشارم میدونم که تصمیمام ممکنه بعد از گذر از این زمان عوض شه اما رفتن برام خیلی جدی تره مخصوصا اینکه خواهرم تا آخر امسال احتمال زیاد میره از اینجا. این روزا رو زیاد تجربه کردم ولی هنوز برام عادی نیست ولی ته ذهنم یه اطمینان دارم که میگذره. به امید حال خوب و بهتر شدن روز به روز. برام دعا کنید ممنونتونم. چقدر خوبه وبلاگ دارم

مشکل اصلی من بیشتر کمالگراییه که همه چیز باید از همون اول عالی باشه و این به طرز احمقانه ای حالمو بد میکنه. این روزا نیاز به کمک دارم و صادقانه از کسایی که تونستم کمک خواستم. از همه شما هم که اینا رو خودندید کمک میخام.

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۰۱ ، ۰۹:۵۶

سیاهی و در به دری از روزگار من برو

برو دیگه دوست ندارم یه لحظه پیشم بمونی

دیگه نمیخوام توو گوشم شعرای غمگین بخونی

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۱ ، ۲۳:۵۸

کی میخام حقمو بگیرم ...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۱۹

بعد از یکی دو روز متوجه شدم که به همکار نباید کمک کنم چون اونا کمکت نمیکنن. و فعلا دیروز یکیشون زیر فشار کار جر خورد. انتقام سخت به این میگناا :))))

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۲۷