من عوض نمیشم!
برای اینی که هستم خیلی عذاب کشیدم. تقریبا هر جمعی تلاش کرده منو مثه خودش کنه. نه یه تغییر خوب، صرفا یه جور همرنگی اما من این چیزی که هستم رو دوست دارم. یه زمانی بود که خیلی از این بابت ناراحت میشدم؛ از حرفای بقیه، از مسخره شدن، از تنها بودن، تنها موندن ... راستش من آدم ساکتیم. حال ندارم به جوکای جنسی بخندم. حوصله ندارم قیافه جدی رو وقت معامله تحمل کنم. من حرف مشترکی ندارم با اکثر اینایی که دورم هستن.
همه اینا یه نقطه ضعقه توو دنیای امروز؛ بخاطر اینه که هیچی نمیخام توو این دنیا. فقط میخام یه گوشه باشم که میدونم نمیشه. شاید آزادترین آدمای این شهر همون زباله گردا باشن، همون بی خانمان ها ...
من اینی که هستمو دوست دارم. ریسه هامو روشن میکنم ذوق میکنم، نورش رو دوست دارم. هاپو رو نگا میکنم. ذهنم خیلی درگیر گیتار آکوستیکه، فک کن گوشه اتاق بشینم و من برات ساز بزنم. یه بار دوس داشتم توو ماشین سردم باشه بعد پتو بزنم روم لباس آستین کوتاه پوشیدم یه پتو بردم توو ماشین رفتیم بیرون. وای چقد بهم گفتن تو هی بزرگ نمیشی، هنوز بچه ای D: ... خب آره، هنوزم مثه یه بچه میمونم که فکرش لا پای مردم نیست و خیلی دنبال یه عشق عزیز گشته از اونا که حافظ میگه، صفا میگه ... بعضی وقتا حس میکنم شمام دوست دارین تا این حد خودتون باشین؛ بدون ریکشن و حرفا و جوابای با برنامه ... شاید اینه که غذابتون میده.