جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

روز جهانی کارگر
روز ملی آزادسازی خرمشهر
روز جهانی مبارزه با کار کودکان
روز جهانی نوجوان
۲۵ آبان و ...
بهونه‌های زیادی هست که آدم تو رو فراموش نکنه.

------------------------------------------
شروع در تاریخ 97.3.31
جذامیان دلم پیرند
و دست های تو اکسیرند
-------------------------------------------
24 . 23 . 22 . 21 . 20 . 19 . 18 . 17 .
16 . 15 . 14 - 13 - 12 - 11 - 10 - 9 - 8 (مهر)
------------------------------------------
(۴ نفر به صورت خاموش سایت را دنبال کرده‌اند)
* لطفا وبلاگ من را به صورت «خاموش» دنبال نکنید!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

آیا هنوز هم یادت است. روزگاری که ساده ی ساده بود درست مثل پوچی ای که اکنون دارد زندگی را مثل گردبادی در خود می بلعد. آیا یادت مانده که چگونه ناگهان شروع شد و ناگهان هم تمام شد؟ حالا که دیگر تنها نشانه ات هم در ذهنم نابود شده ... بیا، بیا و بگو که دَرها را محکم تر از همیشه باید بست وقتی میبینی که قلبها لای دَر هستند و بگو ندیدی که به پایین سقوط کردم! 

و وقتی از راه رسیدی روی نیمکتی با بیشترین فاصله از بشریت به انتظار بنشین و تماشا کن معصومیتهای از دست رفته ی آدمی را، تماشا کن انسان به ظاهر متمدنِ قرن بیست و یکم را، درخت گیلاس حیاط را، و وقتی تماشا حوصله ات را سر برد به جای حال من، از ستاره یمان در قعر آسمان بپرس، بپرس از درهای بسته ی قلب که چگونه نیست حالش؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۷ ، ۲۰:۲۷

13 - تا نخود فرنگی هست زندگی را باید کرد!

#13_Reasons_why?

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۰۰:۰۱

افسوس از آن روزی که فهمیدیم امکان اضافی بودنمان هم هست و "نبودن بهتر از ندیدن است" و صد افسوس که نفهمیدیم ناامیدی قعر نیست، قهقرا نیست و هزار اسم قلمبه سلمبه ی دیگر نیست بلکه چیزی بدتر از اینهاست. ناامیدی در یک کلام مرگ است مرگ هزار باره! ناامیدی یعنی من باشم دنیا نباشد!

***

+ میشه امید داشت با مثلا لبخند بی دلیل کودک دست فروش پشت چراغ قرمز :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۷ ، ۲۲:۴۱

تنها چیزی که حس خوبی داشت برد دیروز منچستر بعد از اینگه دو بر صفر عقب بود و واقعا از این اتفاق بی دلیل خیلی خوشحال بودم همان حس قدیمی دوباره در من زنده شد به یاد زمانی که انتظار تنها بین دو بازی فوتبال منچستریونایتد معنا می شد مدتها بود که حوصله ای برای دیدن فوتبال نداشتم و به یاد می آوردم زمانی را که میگفتم: امکان ندارد هرگز یک بازی فوتبال منچستر را هم از دست بدهم!!

اما راستش عوض شدم همه ی ما عوض شدیم اما انگار من از نفس هم افتاده ام و هیچ چیز لذتی ندارد نه دانشگاه، نه قدم زدن، نه فوتبال ... دلم برای بچگی تنگ شده دلم برای مدرسه تنگ شده برای زنگ ورزش ... یادش بخیر آن زمان که کنار مادرم می ایستادم و تغییرات قدم را بررسی میکردم، یادش بخیر آن بار که وقتی فوتبال میکردیم و انگشت دست من ضرب خورد و کبود شد و ساعتها فکر میکردم که چطور آن را از مادرم پنهان کنم و حالا فکر میکنم چه چیزهای بزرگی را از او پنهان کرده ام بنظرم نباید بزرگ میشدیم باید برای همیشه بچه میماندیم.

بگذریم چون میگذره بالاخره این روزها هم ... دیروز وقتی میخواستم برم باشگاه چند بار گفش میپوشیدم و بعد متوجه میشدم یه چیزی یادم رفته یه بار گوشی، یه بار پول، یه بار کارت باشگاه دیگه اینقدر بالا پایین رفتم که دسشویم گرفت و اونجا بود که متوجه شدم شورت هم یادم رفته بود D:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۷ ، ۲۲:۵۷

"شب است و رویای دور دست تو نزدیک نمی شود"

دیوونه ی پاییز و برگهای زردش

دیوونه ی عصرهای پر شده از قدم زدنای بی هدف

دیوونه ی دود سیگار و سرفه هایی بی انتها

دیوونه ی چشم بستنهای اجباری

دیونه ی قرصهای بیست میلی

دیوونه ی آینده ای که راه گم کرد و شهریوری که گذشت

دیوونه ی تصویرِ مدام در حال حرکت پدر

دیوونه ی اون چشمای سردی که وزا خورشید رو فتح میکنه

دیوونه ی بازیِ صامت دنیا

دیوونه ی قهرمان های پنهان شده تو قعر نانوشته های تاریخ 

دیوونه ی نماز خوندن مَردی بین کانال های جنگی زیر آتش خمپاره های دشمن تو گذشته ای که مصون مانده از جهل.

راه فراری نیس، ما روزی به دست اینا دیوونه میشیم درست برعکس آدمایی که حریصانه دنبال شادی میگردن و خودشونو به هر در و دیواری میزنن ولی تهش میدونی چی نصیبشون میشه؟ یه جهالتِ شاد:  اینا دیگه هیچوقت دیوونه نمیشن. میدونی چرا؟ غمِ روشنگر: آره تو نفهمیدیش خودِ تویی که مشتریِ شادیِ بی باور بودی. نفهمیدی که "در نیستی کوفت تا هست شد". میشد خودت باشی خودِ خودت تا حالا بهش فکر کرده بودی؟ حتی میشه جهانگرد بود و زندگی ای داشت به اندازه کوله پشتیت ...

میتونی دیوونه باشی دیوونه ها دیگه مشتری نیستن اونا حدی برای تخیل قبول ندارن اونا با دیدن منظره ی غروب خورشید حالشون خوب میشه، با دیدن برگ درختای خیس،برفای پا نخورده اونا با چشماشون قاب درست میکنن.

(آپدیت شده در تاریخ 1400.1.20: خودمونیما عجب مزخرفایی مینوشتم)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۷ ، ۱۱:۲۷