جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

روز جهانی کارگر
روز ملی آزادسازی خرمشهر
روز جهانی مبارزه با کار کودکان
روز جهانی نوجوان
۲۵ آبان و ...
بهونه‌های زیادی هست که آدم تو رو فراموش نکنه.

------------------------------------------
شروع در تاریخ 97.3.31
جذامیان دلم پیرند
و دست های تو اکسیرند
-------------------------------------------

(۴ نفر به صورت خاموش سایت را دنبال کرده‌اند)
* لطفا وبلاگ من را به صورت «خاموش» دنبال نکنید!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

یکی از بچه ها بعد از چهار سال دیشب تصمیم گرفت برای اولین بار سیستم احضار پرسنل رو به یکی از بیمارا آموزش بده. بیماره ورداشته ساعت 2 نصفه شب زنگو زده که بیاید ماساژم بدین O_o

 

_ جلسه هشتم کلاس زبان یه ارایه هفت دقیقه ای داشت که حین ارایه داشتم سکته میکردم. هر چند استاد گفت اشکال نداره و اینا ولی خودم از خودم راضی نیستم.

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۰۱ ، ۱۸:۵۶

از خدا میخوام کمکت کنه

بهت انرژی بده

راهی برای رفتن

راهی برای بودن، برای زندگی کردن ...

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۱ ، ۱۷:۳۳

چقدر توو این خیابونا قدم زدیم ولی هیچکدوم از این خیابونا ما رو نمیشناسن؛ حتی درختاش، نیمکتاش، نور چراغ برقای زردش، حتی نم نم بارونش هم تو رو نمیشناسن ... تو اینجا غریبه ای و «آغوش غریبه سزاوارتر است»!

چرا لبخند رو میزنیم؟ وقتی میشه لبخند رو لمسش کرد، حتی میشه دیدش؛ درست وقتی که نورِ زرد ریسه هایی که خریدیم کنج اتاق رو روشن کرده و ما شعر میخونیم: «جذامیان دلم پیرند و دستهای تو اکسیرند» ... یا چرا غصه رو باید خورد؟ وقتی میشه غصه رو با دستات لمس کنی، حتی میشه مثل یه موسیقیِ متن دائما شنیدش؛ درست اونوقتایی که کنج اتاق با نور موبایل روشنه و بی صدا میخونیم:

مرا یک گوشه پنهان کن

مرا بگذار بر دوشم

    که میخواهم بگیرم سخت

    خیابان را در آغوشم

که حتی میشد مهمانی ناگهانیت را تجربه کرد. کاش از اول کسی از احساسات نمینوشت که همه تنها لمسش میکردند.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۱ ، ۱۲:۵۶

حسرت شنیدن

حسرت دیدن

داغِ شنیدن و دیدن با هم؛ داشتن تصویر و صدا

به معنای واقعی حسرت داشتن یک زندگی معمولی

چه میشد امشب که باران میبارد همه چیز عادی باشد؟ من آدم پایه ای هستم کافی است اراده کنیم بیرون برویم؛ یک شب، دو شب، شش صبح فرقی ندارد. نمیگذاشتم فرصت از دست برود .... ابرها میآیند و از شهر من رد میشوند و من گاهی هوس میکنم ساعت دو شب با موبایلم بیرون بروم!

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۴ آذر ۰۱ ، ۲۰:۰۷

N

امشب شیفنم

کاش نبودم

حوصله ندارم ... و تنها فکر فردا صبح ساعت هشته که منو سرپا نگه میداره.

صبح میشه این شب صبر داشته باش

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۰۱ ، ۱۸:۰۳

‏شاید کم بیارم،

شاید هم کم نیارم.

شاید دیگه نکشم، شاید هم در کمال تعجّب ادامه بدم.

نمی‌دونم حدّ شکستنم کجاست؛

شاید امروز، شاید فردا، شاید هیچ‌وقت.

انگار با یه غریبه طرفم که هیچی ازش نمیدونم!

غریبه ای که هر سال وسطای پاییز، طرفای آبــان قلبش تیر میکشه، فشار دستای تو روی دنده هام خونو بند نمیاره ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۰۱ ، ۲۳:۰۸

خسته ام اما بزور هم شده میخام امشب تا جایی که میتونم دیر بخوابم.

امشب میخام به نور ریسه هایی که خریدم خیره بشم.

میخام روی خودم تلنبار بشم ...

که روی شونه هام آویزون بشم

 

- نوشته شده در شب 18 آبان

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۱ ، ۱۴:۵۰

یه روزی میرسه اون لحظه ای که بگیم آره لعنتی ما از پسش بر اومدیم ...

که اون روز دیگه به همه چیز این دنیا عادت کردیم

و از پشت پنجره بیرونو نگاه کنیم

در حالی که یه فنجون چای داغ دستمونه

آره همه فصلها رو باید از پشت همین پنجره دید.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۰۱ ، ۱۸:۱۹

یادتونه اول ماه پست گذاشتم و نوشتم: خدایا یعنی آخر ماه چی میشه و ...

الان همه اون اتفاقایی که دلم میخاست افتاده ولی حتی اگه بقیه اتفاقا هم میفتاد به یه ورم بود! برام مهم نیست. دیگه برام مهم نیست. چارتا شیفت میدم و میام کارای خودمو میکنم. باید سعی کنم آروم باشم ... نفس عمیق بکشم ... شونه هامو بدم بالا ... باور دارم هر چقدرم ساعت کارم زیاد باشه میتونم برنامه ام رو پیش ببرم؛ مهر بیشترین ساعت کاری ممکن رو داشتم ولی تونستم بیشترین زبانو بخونم. تقریبا گرامرو خوندم و دارم مرور میکنم و تمرین بیشتر حل میکنم خیلی خوب نیستم ولی دارم تمرین میکنم. باید تا آخرای سال دیگه آماده آیلتس باشم. یکی دو ماه دیگه هم کلاس زبانم شروع میشه و استارت اصلیم اونجاست با یه استاد سخت گیر ... یه مقدار قرض پیشم بود از زمان دانشگاه، ماه بعد قرضام تموم میشه و یکم بیشتر پول توو دستم میمونه هرچند من یکمی ولخرجم و با اینکه میدونم باید کمتر خرج کنم ولی وقتی میرم بازار یه چیزی دلم میکشه میخرم! اینطوری شد که تا آخر ماه حتی اگه بخوام هم پولی ندارم که برم باشگاه D: ... و خبر خوب اینه که باشگاه قبلیم رو پیدا کردم فکر میکردم کلا بسته اما چند روز پیش خیلی اتفاقی دیدم فقط یه خیابون جا به جا شده. خیلی چیزها مطابق میلم داره پیش میره و بنظر باید حالم خوب باشه اما خب اونقدرا نیست و بنظرم طبیعیه؛ مشکی ندارم باهاش!

اتفاقا همینجوری باید ادامه داد. انتظار برای پیدا کردن انگیزه همیشه بنظرم احمقانه بوده. واضحه که انگیزه فقط با حرکت کردن ما پیداش میشه. داستایوسکی میگه:

در ناامیدی آتشی ترین لذتها شکل میگیرند

ادامه میدم چون خیلی چیزها هنوزم دست خودمه و «میتونم» و «باید» و «مجبورم» عوضشون کنم ....

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۰۱ ، ۱۲:۴۳

روز و شب در پی تو میگشتند

همه سلولهای غمگینم

تا نشان از تو یافتم، دیدم

که عوض کرده اند بندت را

 

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۱ ، ۲۲:۰۲