چهارپایه
جمعه, ۲۶ مهر
اشکهامو جمع کن تو دستهات
که من تشنه ی تشنه ها شدم
لبهامو بدوز بهم
که من بی زبان ترین دهانها شدم
دستهامو ببُر با خودت ببَر
که من بی دست ترین دستها شدم
چشام ...
چشامو ببند با دستهات عزیزم
که من بیدارترین بی خواب ها شدم
شونه هام
شونه هامو خورد کن
که حس نکنم دیگه سرتو روش ...
چهارپایه رو بیار همین جا بذار عزیزم
وسط همین خیابونا، وسط همین کافه، همین چهاردیواری
من میرم بالا ...
بباف موهاتو دور گردنم
که من بی گلوترین آدم شدم
۰۴/۰۷/۲۶