خاکستر
جمعه, ۱۳ ارديبهشت
راحت گریه میکنم و از این بابت ناراحت نیستم.
از دست خودم ناراختم. بی برنامه دارم پیش میرم. انگار هیچ چیزی بجز امروز نیست.
پولامو بیهوده خرج میکنم.
الان که دارم از پانسیون این پست رو مینویسم فقط هاپو جلوم نشسته. اینجا خوبه ولی تا وقتی که خونه داشته باشی. نمیدونم چیکار میکنم، نمیدونم چیکار کردم فقط میدونم حسرت هام روز به روز داره بیشتر میشه. میخام هاپو رو بغل کنم طوری که انگار از تموم دنیا فقط این عروسک سهم منه.
شرایط کاریم خوبه هااا همه چی نسبتا خوبه ها ولی یه قیمت تاریک دارم درونم که دوس دارم ولم کنه
بعضی وقتا احساس میکنم دیگه اون آدم خوب قدیمی نیستم یا حداقل دارم ازش دور میشم
+آهنگ زندان بان چاوشی چقد قشنگ بود
+بیا یه قول بدیم و پاش بمونیم. قول بدیم روند رو کنترل کنیم و بعد برگردیم به سمت اون آدم خوب قدیم؛ چه حس خوبی داره حتی فکر کردن بهش :)
۰۴/۰۲/۱۳
اگه اولین تجربهتونه کاملا حق دارید یه دورهای ناراحت باشید ولی واقعا فکر کردن به اینکه کاش خونه داشتید فقط تحمل کردن شرایط رو سختتر میکنه. بهش به چشم تجربه خیلی موقتی و گذرا نگاه کنید.