جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

روز جهانی کارگر
روز ملی آزادسازی خرمشهر
روز جهانی مبارزه با کار کودکان
روز جهانی نوجوان
۲۵ آبان و ...
بهونه‌های زیادی هست که آدم تو رو فراموش نکنه.

------------------------------------------
شروع در تاریخ 97.3.31
جذامیان دلم پیرند
و دست های تو اکسیرند
-------------------------------------------

(۴ نفر به صورت خاموش سایت را دنبال کرده‌اند)
* لطفا وبلاگ من را به صورت «خاموش» دنبال نکنید!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

اشتباه بزرگ

يكشنبه, ۱۰ تیر

رفتم آخرین پستم رو نگاه کردم ببینم تا کجا نوشتم. این مدت اتفاقای زیادی افتاد و البته فکر کنم بزرگترین اشتباه زندگیم!

خبر خوب اینه که آزمون تامین اجتماعی تهران قبول شدم و اگه مراحل مصاحبه و بعد گزینش رو طی کنم به تهران خواهم رفت. توی رابطه ام به بحث ها و مشکلات زیادی رسیدم که بعضی هاش هنوز حل نشده باقی مونده. هندل کردن اتفاقات فردی، خانواده ، کار ، رابطه ، آماده شدن برای مصاحبه ... همه اینا واقعا سخت بود و هست. و اما اون اشتباه بزرگ ...

طرح اجباری دوساله ام تموم شد و من به توصیه خواهرم و تصمیم خودم تمدید طرحم رو شهر خودم نزدم و رفتم یکی از شهرستانهای مجاور فقط برای اینکه دوتا شیفت در هفته داشتم. با اینکه بیمارستان شهر خودم خیلی هم اصرار کردن که تمدید کنم اما نکردم. چندین بار اومدم و رفتم که در این شهرستان تمدید طرحم رو درست کنم و بالاخره شد. و اولین شیفت هم رفتم و تمام مدت شوکه بودم از اشتباهی که کردم. بیمارستانی که حتی پنبه و دستکش نداشت. انگار که از دانشگاه تهران خودت انتقالی بگیری بیای دانشگاه آزاد یه شهرستان دور افتاده! فرصت تمدید مرکز قلب شهر خودم رو از دست دادم و الان که در پروسه مصاحبه آزمون تمدید هستم برای مرداد در فوریت پزشکی برای چند ماه محبورم شروع بکار کنم. 

گاهی وقتا از دور که به ماجرام نگاه میکنم دلم برای آدم ها و جوانهای بدتر از خودم و خودم میسوزه. حسودیم میشه وقتی فوتبالهای اروپایی رو میبینم؛ خیلی وقته فوتبال ندیدم. خسته ام و حوصله حرف زدن ندارم و دلشکسته از اینکه زندگیم بنظر تکراری و کسل کننده میاد خیلی ها اینو بهم گفتن؛ همه اینو بهم گفتن و در لحظه اول غمگین میشم اما بعدش خودم رو قبول میکنم. فکر اینکه میتونم اون چیزی که میخای باشم یا نه، یا اصلا من اونجوری هستم که تو میخواستی. مود من همیشه اینطوری بوده: آروم و بی صدا زندگی کردن، فاقد بلندپروازی و ولع ...

"عزیز هم‌زبان ...
تو در کدام کهکشان نشسته‌ای؟"

قبول کردن اینی که هستم و بودم سخته. بعضی وقتا خیلی دلم میخواد مثل دیگران باشم: با دوستهای زیاد و لوده و لمپن؛ از اینهایی که تو خیابان به بقیه تیکه میندازن و قاه قاه میخندن. پایین اومدن در سطح غریزه های حیوانیم. 

چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود. راستی کراس فیت هم رفتم خیلی مزخرف بود و ولش کردم ... کاش زودتر زندگیم از این بلاتکلیفی در بیاد. اینکه نمیدونم کجام. باید چیکار کنم خیلی رو مخه. اینکه حتی نمیدونی دو ماه دیگه چه شرایطی داری. یه شرایط پایدارتر از این میخام که بتونم روی زندگی خودم جدای از کارم تمرکز کنم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳/۰۴/۱۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.