آخر خط یک عصیان؟
شاید کم کاری این روزهای محسن چاوشی بی دلیل نباشد.
بعد از پایین آمدن در سال گذشته این کم کاری برای من حداقل قابل قبول تر است. ترجیح میدهم محسن چاوشی قدیم را بخاطر داشته باشم؛ چاوشیِ عمو زنجیر باف، هر روز پاییزه، آخرین اتوبوس، تریاق ، کفتر چاهی، ابراهیم ... . حالا بعد از خواندن کتاب شعرش «این عشق هیولایی» همه ی امیدهایی که به آلبوم بعدی داشتم کمرنگ شده. خوانندگی دیگر اولویت چاوشی نیست. بعد از فروکش کردن هیجان آلبوم «بی نام» با بی میلیِ تمام دوباره گوشش دادم و واقعا بعضی ترکهایش خنده دارند. دو ترک اخیر کاملا دم دستی اجرا شده اند و در ترک «ماهی کنار رود» این موزیک است که به چاوشی کمک میکند و از او جلوتر است. زمانی بود که صدایش را عصیانگر میخواندند زمانی که روی اجرای کلمه به کلمه فکر داشت و من وقتی «شرمساری» را میشنیدم کیف میکردم که هاج و واج بودن را به لحن منتقل کرده است. من دیگر موافق فعالیت های اجتماعی اش نیستم؛ بنظرم بس است. حداقل به این شکل بس است.
با وجود همه اینها هنوز امیدهای کمرنگی در کارنامه هنریش وجود دارد که من را دلخوش میکند. شاید برگشتی در کار باشد. برگرد آقای چاووشی ... برگرد سمت بازنده ها؛ بهشت اینجاست: