قدم هایم
يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت
یه قدم میریم جلو و لامصب صد قدم میارنمون عقب!
و من اینجامو به این یه قدما دل بستم. چی میشد اگه وقتی شکست میخوریم بجای اینکه یه زمان طولانی رو غمگین شیم، خشمگین می شدیم؟ با این خشم محرک دوباره امتحان میکردیم. بهای چیزهایی که میخوایم کم نیست: اینکه ادامه بدم وقتی خودم برای خودم مسکوت موندم، وقتی احساس میکنم یه طناب دور گردنمه و فقط انگشتای شست پامه که منو نگه داشته. همیشه شیرین نیست، شاید قرار نیست هیچ وقت شیرین باشه: فقط برای لحظه هایی کوتاه ... مسئله امروز من در کدام کوچه قدم زدن بود! کوچه ی پر درخت تر را انتخاب کردم: لحظه های کوتاه من، چهارپایه یِ زیر انگشتان شستم!
۰۰/۰۲/۱۲