همسایه هایم
يكشنبه, ۱۵ فروردين
آن روز باران سیل آسایی بر زمینم میبارید روزی که همه از من عزیمت کردند و خودم هم داشتم از خودم کوچ می کردم. اما تکه های از من مثل خورده شیشه های پخش بر زمین در آنجا به جای ماند. من همه چیزم را می بازم و «شاید»ها همه داشته ی من خواهند شد. شاید باید از این تلاش مذبوحانه دست کشید. این تلاش رو به بالا دارد همه ما را به سیاهی می برد.
همسایه شده ام. با تکه هایم همسایه شده ام. شیشه ها جوانه میزنند. درخت می شوند. همسایه های پر سر و صدای من. کی گناهکار شدم. گناهکاری که فقط ادامه می دهد و به تصویر میکشد. مثل همه سرشار از امیدهای واهی شده. امید روزهای بهتر. امید طلوعی که همه را گرم می کند. با امیدهای واهی ام همسایه شده ام. همسایه های دیوار به دیوار من. مگر در من چند دیوار ریشه دوانده است؟ گوشه ی کِز کرده ی دیوار ساز من!
[ ... ]
۰۰/۰۱/۱۵