تابستان های بی خبری
سه شنبه, ۱۳ خرداد
یاد اون تابستون بخیر که منتظر بودم امتحانا تموم شه و فیفا11 رو نصب کنم. یادمه آخر هفته ها که میشد و منو برادرم آخر شبا، حدود ساعت ده شب، کاپ قهرمانیو شروع میکردیم و اگه من میباختم فرداش میرفتیم کوه و معمولا تا وقتی که میباختم بازی ادامه داشت و اکثر مواقع جمعه های اون سالو کوه میرفتم یادمه حوالی ساعتهای 6 صبح میرفتیم سر خیابون وایمیستادیم تا چندتا از دوستای دیگه هم اضافه بشن و تو اون هوا و خلوتی، خیابونا رو گز میکردیم. یادمه هیچی نداشتیم فقط بزور خودمونو بالا میکشیدیم و حتی نمیدونستیم که داریم این رنج ها رو تحمل میکنیم ...
۹۹/۰۳/۱۳