صبحهاست که فدای باتوم های در سجده ات می شود
چهارشنبه, ۲۵ دی
دیگه حتی پیاده روی هم برام اون حس قبل رو نداره بعد از آبان انگار که شهر مرده
انگار همه جا یه سکوتِ مسموم پخش شده باشه
همه جا دلگیر بنظر میاد
مثل من که این روزا از همه چیز دلگیرم.
چطور میشه دلگیر نبود از صبح هایی که باتوم ها برای چهره های یخ زده ی شهر یه روز خوب دیگه رو آرزو میکنن و خورشیدی که هر روز صبح بیخود طلوع میکنه و سعی میکنه این مردمو هنوزم گرم نگه داره، امیدوار نگه داره.
۹۸/۱۰/۲۵
دیگه امید مرده.
همه مون مرده های متحرکیم که منتظر مرگیم.