کاش هایی
دوشنبه, ۹ دی
کاش همه ی لحظه ها برایم حس خیابان های دم صبح را داشتند، کاش می شد بیشتر از اینها دور شد از آدمی که به آن بدل شده ام ... کاش می شد سه قدم به تو نزدیک تر شد، کاش بین دکمه های پیراهنم گل قرمز رنگی را برایت پنهان کنم کاش امروز ابرها بیایند اما بارانی نبارد شبیه همه آن نگفتن ها و انتظار روزهایی که نمی آیند، کاش خوشبختی همان حس غریبی باشد که در روحت رفته رفته کهنه می شود خوشبختی ای که هیچوقت در زمان فراموش نخواهد شد تا که حس کنم دیگر خوشبختی در کار نخواهد بود ... کاش روزها و لحظه ها به امید نمی نشستم و رویاهایی که اینقدر در نظرم ملموس، محال شده اند.
کاش میتوانستم ماس ماسکی را در گوشهایم بگذارم
و فاصله ی دو شهر را با آلبوم "قمار باز" چاوشی پیاده طی کنم:
10 دی: و اینکه فقط ادمای کمی مفهمن که ارزشو نداره ...
۹۸/۱۰/۰۹