خاطره ترم دومی
ترم دو که بودیم منو یکی از دخترای هم گروهی رفتیم که برا یکی از بیمارا آمپول بزنیم. قرار شد اون آمپولو بزنه با همراهی مربیمون. رفتیم رو سر بیمار مربی با سر جای ورود سرنگو تایید کرد بعدش دختره زد و آسپیره کرد آروم دارو رو تزریق کرد بعدش که سرنگو در آورد سر سرنگِ تو کون طرف جا موند دختر همکلاسیم با چشای گرد و تعجب وار به مربی نگاه کرد مربیم سریع دست برد پسماند سرنگو در آورد . نقش من اینجا این بود که خیلی سعی کردم نخندم و این جز خاطره هایی بود که هیچوقت یادم نمیره آخه مگه داریم مگه میشه :))
بیچاره پسره قبلشم خیلی تاکید داشت که آروم بزنیم براش البته بعدا از این جریان باخبر نشد.
خیلی خوب بوده :)
من اگه بودم همون لحظه قهقهه می زدم، وسط ولوو میشدم :)