به تنهایی ...
جمعه, ۱۵ آذر
میتونم ببینم تو دنیای بظاهر واقعیمون، این چند وقته از نظر بقیه اجتماعی تر شدم اما وقتی که وسط شلوغ ترین مختصات شهر پوتین ها کنار میرن احساس میکنم تنهاتر شدم. مردم به داشته هاشون وابسته میشن ولی من همه عمر به نداشته هام وابسته شدم لعنتی دلم میخواد برم ...
میخوام برم که تا وقتی خواستم همه چی رو از دور ببینمو بتونم لنز دوربینو زوم کنم روی اون لحظه های بیشماری که اصرار داری بخندی و انکار کنی و وقتی تموم شد سرتو فروکنی تو گوشیت یا روی اون لحظه ای که ناگهان به سنگ فرشای پیاده رو خیره میشی و فکر کردن به این که میخوای برگردی و ... و داستان تکرایه نتونستنت.
میخواهم بروم که در ابدیت این تنهایی ات غرق بشوم.
پ.ن: فکر نمیکردم یه روزی اینقدر فاصله بیفته بین پست گذاشتنم بجاش بیشتر عکاسی کردم!
۹۸/۰۹/۱۵