آسمان آبی
سه شنبه, ۲ مهر
در حیاط خانه قدم میزدم وقتی صدای آدمها را میشنیدم دلم تنگ شد انگار همه ی حقیقت ها دروغ شدند و همه ی نقاب های دروغین کنار رفتند و من ماندم و آسمان. به آسمان که نگاه کردم با خودم گفتم چقدر تنها شده ام. میدانم همه ی اینها آغاز ساعتها کسل شدن و بی دلیل بودن خواهد بود کاش میتوانستم تنهایی را انتخاب نکنم، کاش خیلی وقتها مجبور نبودیم آن وقت شاید وقتی به آسمان نگاه می کردیم واقعا آبی بود.
۹۸/۰۷/۰۲
قشنگ معلومه داری بازگشت به دانشگاه رو تسلیت میگی :)))
- چه عکس قشنگی