جدا از گله
بین شیفت ها که می شد خودم را از گله ی دوستانی جدا میکردم که تا خرخره در نقش هایشان فرو رفته بودند و زندگی شان فقط یک نمایش بود از اینکه همه می خواستند یکدیگر را وارد بازی خودشان کنند: این دنیا افسرده ام میکند. از اولش که به این بخش آمدم دنبال همچین جایی میگشتم وسط این همه شلوغی آرامش خاصی داشت احساس می کردم در وسایلش مرده ها جریان داشتند. لحظه های بود که دوست داشتم تا ابد در این اتاق بمانم اما کمی بعد با خودم زمزمه میکردم: نه، من قرار است تو را وارد بازی خودم کنم! [آهنگ: موسیقی متن بی نظیر مینی سریال چرنوبیل]
فقد یع پنجرع و یع تخت و خودمــ...
جای دنجیع ، منم لازمش دارم:)