در یک سکوت تلخ گم خواهد شد
یه بخشی از کارآموزی بچه ها افتاد تو تابستان: ده روزش. گروه منم الان دیگه از ده روزش دو روزش مونده این دوره کلا همه چیه کارآموزیم خوب بود از هم گروهیام گرفته تا مربی کارآموزی جوونمون که خیلی چیزا یادمون داد دمش گرم. این مدت کم کم به فضای بیمارستان عادت کردم با سختیاش و حتی بعضی موقع ها محیطش یه جور خاصی برام خوب بود مثل ظهرها آخرای شیفت. همیشه اوضاع خوب نمیمونه مهمه که آماده باشیم.
+ حالا تو هی کیلو کیلو کتاب بخون وقتی روت هیچ تاثیری نداره چه فایده، چه فایده وقتی هنوز لنگ اینی که داشته های کم ارزش و دور از هویتت رو به با یه عکس به رخ بکشی.
+ فردا صبح قراره برم بلوار و کلش رو راه برم دوربینم میبرم شاید شد عکس قشنگیم گرفتم: اولین بار
+ "سن عقل، سن تسلیم شدن است"
+ بیا راحت تر از اینها قبول کنیم که ما خیلی وقت بود که شروع کرده بودیم به راه رفتن اما دنیا با ما راه نیامد.
+ بیمارستان فارابی مخصوص بیماران اعصاب و روانه چند وقت پیش متوجه شدم که روی یکی از بنرهای راهرو مردم و بیمارا با خودکار حرفایی رو نوشتن. یکی نوشته بود: "خدایا به جوونیش رحم کن" یکی نوشته بود: " پنجشنبه 94.6.26 S:K از خداوند فقط سلامتی را میخواهم" یکی دیگه نوشته بود: " خدایا اینا رو چرا آفریدی؟" و این خداست که مثل همیشه در یک سکوت تلخ گم خواهد شد!
خدا قوت جوون
"سن عقل، سن تسلیم شدن است " عجب جمله ای!