شبانه (04)
خستم از دیدن لبخندای کسل وار و بی حال، از تحمل کردن این حجم زیاد آدما، از این تعاملای اجباری. دوست داشتم که میشد همه چیو پشت سر گذاشت یه روز خیلی دیری اینکارو میکنم.
× چه حاله خوبیه که تو کنکور نداری
خستم از دیدن لبخندای کسل وار و بی حال، از تحمل کردن این حجم زیاد آدما، از این تعاملای اجباری. دوست داشتم که میشد همه چیو پشت سر گذاشت یه روز خیلی دیری اینکارو میکنم.
× چه حاله خوبیه که تو کنکور نداری
منم اینطور بودم ولی تف به زندگی شهری. من اول شهریور بازم میرم.
خوب الان آبادی ها همه چیز دارن. آب، برق، گاز و موبایل. اینترنت هم همه جا هست.
برای استراحت خیلی جای خوبی هست. باور کن منم فکر تو رو داشتم. از آبادی بدم میومد. ولی این بار به کل نظرم عوض شد. همین که از شهر دور شدم خنکی خاصی تن و بدنم رو نوازش میکرد. شب که نمیشد بیرون خوابید. سرد بود. باید پتو میکشیدی روت. آسمان پر ستاره ای که کهکشان راه شیری به خوبی معلوم بود. آسمانی آبی در روز. خیلی از شهر خنک تر بود. عرق میکردی ولی مثل شهر لباس به تنت نمیچسبید و تنت بو نمیگرفت. چند تا گل رز داشتن. خاک روش نشسته بود. آب گرفتم روش دیدم همه ی خاک ها پاک شدن و انگار تازه برگ داده بودن ولی تو خونمون تو شهر درخت توت و گل رز داریم. هر قدر آب روش میپاشم خاک روش پاک نمیشه که نمیشه و این نشون میده هوای شهر چقدر آلوده هست و ما اون رو نفس میکشیم.
رفته بودم ورمنجه.
آره فامیل داریم و اول شهریور (حالا دیرتر یا زودتر) میرم برای گوجه چینی. روزی هفتاد هزار تومان میدن. منم که بیکار. چرا نرم؟
اونجا که خیلی خنک بود. حالا یه کار تو خشکشویی پیدا کردم فردا برم ببینم چی میشه.
به نظر من چند روزی برو یه آبادی دور از شهر.
من دو روزی رفتم. اصلاً هوای خنک اونجا قابل مقایسه با تو شهر نیست. شب ها احساس سردی میکردم. آرامش. هیچ سر و صدایی نبود. آسمان پر ستاره. هوایی پاک.
واقعاً از اینکه میبینم عده ای تو روستا زندگی میکنن و ما تو شهر داریم خفه میشیم، حسودیم میشه.