تهران که بودم سوار تاکسی شدم. مسیر طولانی بود. تلفن راننده که مرد میانسالی بود زنگ خورد. فهمیدم با پسرش صحبت میکنه ... و من دلم گرفت!
چه نالم که در باغمان ؛ باغبان
تبر میزند بر سپیدارها
تهران که بودم سوار تاکسی شدم. مسیر طولانی بود. تلفن راننده که مرد میانسالی بود زنگ خورد. فهمیدم با پسرش صحبت میکنه ... و من دلم گرفت!
چه نالم که در باغمان ؛ باغبان
تبر میزند بر سپیدارها
do you remember that when I told you I sometimes exaggerate in my description of feelings? I miss you now without exaggeration and the tragic part is that I can't even tell you this. you know ....
the only thing I ask you is that ... remember these times.
رفتنم دست خودم نیس
جای زخمی رو تنم نیس
دست و پامو سفت بستنگرهای به کفنم نیس
من ستمدیدهی جنگم ،
بیکسیهامو زمین دید
میشه اسکندرو بازم ،تو چشای استالین دید
جادههای مه گرفته ،
شهرمو ازم گرفته
دلم از تموم دنیا ،دلم از خودم گرفته
پدرام پاریزی
هواتو کردمو بارون گرفتم
خیال کردم که با تو جون گرفتم
خیال کردم ولی طاعون گرفتم
هزارتا درد بی درمون گرفتم#پدرامپاریزی
داشتم یه نگاهی به پست های قدیم وبلاگم مینداختم دیدم چقدر دری وری میگفتم یا مینوشتم :) ... حالا یه پیام دارم برای اون آدم گذشته:
الان یکی از ترسام اینه نکنه چند سال بعدم که بیام پستای الانمو نگاه کنم همین حسو داشته باشم. البته در حال حاضر نسبت به این موضوع خوشبینم!
میون ما یه دیواره
منم از جنس دیوارم
تو از بیراهه میترسی
من از بیراهه بیزارم#پدرام_پاریزی
چشای خسیس تو
این روزا بخشنده شده
یاد نوروزای بچگی برام زنده شده
عشق تو با دل من
بدجوری مهربون شده
کودک درون پیرم
دوباره جوون شده
انگاری دل تو دلم نیس
مث پنج شنبه غروب
ساختن تیر و کمون
با چوب یه تیکه تیوب
با یه حالی بند کفشامو
میبندم سفت سفت
حال دنیا رو میگیرم
حال خوبمو گرفت
تیله بازی جنگ و دعوا
سر هستهی هلو
دوباره بچه شدم
دلخوشیای کوچولو...
#پدرام_پاریزی
منتظرم آهنگ جدید چاوشی ساعت هشت بیاد ببینم چطوره. دارم به این فکر میکنم پدرام پاریزی دقیقا به اندازه صفا شعراش منو میگیره حتی میتونم بگم حسش شعراش بهترم هست.
آتش از سینه ما برده و دود آوردند
دیر بردند ازین سینه و زود آوردند
تا پی نور به محراب جنون پیوستیم
همه لیلا زدگان سر به سجود آوردند
بوسه را قبل همه ما به وجود آوردیم
بعد از آن بود که لب را به وجود آوردند
نرگس گلشن بیماری ما مسری بود
هر گل سرخ که بردند کبود آوردند
تا که بر سفرهی دل یوسف جان مهمان شد
هر که را بود نشاندند و نبود ، آوردند
رود بودیم و تب مقصدمان دریا بود
ما که رفتیم لب تشنه به رود آوردند
همهی بیخردانی که به ما خندیدند
بعد چندی سر تعظیم فرود آوردند#پدرام_پاریزی