چقدر این روزها حالم بد بود اونقدر که حتی در نظرم مرگ به معنی راحتی بود؛ گاهی وقتا گذری از فکر خودکشی و احساس اینکه همهتون از من حالتون بهتره که فقط این منم که حال و رزوم اینه ... میدونم احمقانه است اما نمیخام پنهانش کنم. میخام حالمو بهتر کنم. درسته الان یکم گیجم احساس میکنم از صد جا کشیده میشم. درسته که کارمو اونقدرا دوست ندارم اما از اولش هم میدونستم میتونم باهاش کنار بیام. خیلی ذهنم درگیره میخام آروم تر باشم. تجربه های مشابه زیادی توو ذهنم هست که میگه این روزا طبیعیه و برای خیلی ها رخ میده. روزای سختم یادم میاد. همیشه بعد از تغییر بهم میریختم: از دبستان به راهنمایی، از راهنمایی به دبیرستان، از دبیرستان به دانشگاه. همیشه تجربه کردم. دوست دارم به خودم بگم میگذره دوست دارم بدونم که میگذره. دیشب بعد از حرف زدن و چت کردن حالم بهتر شد؛ نه دایمی برای دائمی باید خودم یه کاری کنم. باید این کمال گرایی رو کم کنم دنبال یه کتاب میگردم اگه کتاب خوبی میشناسید معرفی کنید. میگذره ... از تجربه های مشترک خواهرم میپرسم، از تجربه های مشابه دوستهای سینا ... شاید شروع به کار خیلیا این شکلیه و من نباید خودمو سرزنش کنم. خسته ام مثل پارسال که کاردانشجویی رفتم و حال روزم خیلی شبیه به الان بود. میدونم میگذره. الان تقریبا دو راه جلومه یکی رفتن یکی موندن. رفتن: به امید اینکه اونجا شرایط کار یکم بهتر باشه و امید بیشتر برای اینکه بتونم چند درجه مسیر شعلیم رو عوض کنم. موندن: تحصیل رو ادامه بدم و برم در شاخه روانشناسی. الان که تحت فشارم میدونم که تصمیمام ممکنه بعد از گذر از این زمان عوض شه اما رفتن برام خیلی جدی تره مخصوصا اینکه خواهرم تا آخر امسال احتمال زیاد میره از اینجا. این روزا رو زیاد تجربه کردم ولی هنوز برام عادی نیست ولی ته ذهنم یه اطمینان دارم که میگذره. به امید حال خوب و بهتر شدن روز به روز. برام دعا کنید ممنونتونم. چقدر خوبه وبلاگ دارم
مشکل اصلی من بیشتر کمالگراییه که همه چیز باید از همون اول عالی باشه و این به طرز احمقانه ای حالمو بد میکنه. این روزا نیاز به کمک دارم و صادقانه از کسایی که تونستم کمک خواستم. از همه شما هم که اینا رو خودندید کمک میخام.