شده تا حالا دوست داشته باشید از خیلی چیزا فرار کنید؟
مثلا از درس، دانشگاه
از خانواده، از شغل از بیمارستان، حتی از خودت و هر زوری که برای آینده میزنی
فرار کنی، بری از همه جا ...
بری و تابستانهاش زیر آسمان شب بخوابی ستاره ها رو بشماری و روزا بی هدف قدم بزنی، به سمت نا کجا. پاییزهاش زیر باران خیس بشی و زیر برگ درختا مدفون. زمستانهاش روی برفای پا نخورده پا بذاری و از سرما نوک دماغت یخ بزنه و یه گوشه از شهر دور از شلوغیاش آتیش روشن کنی و دستات رو بگیری روش و گرماش رو حس کنی که از رگای دستت خودشو به کل بدنت میرسونه.
آتیش تا ابد روشن نمیمونه. زمستان یکی از سالها هم زمستانِ سردی باشه و تو یه گوشه از این دنیا به ظاهر از سرما بمیری!
- "بغض من از سنگ و سفال ولی، این من این گریه بگو: یا علی"
فرق من و زندانبانم را میدانی؟
زمانیکه پنجرهی کوچک سلولم را باز میکند، او تاریکی و غم را میبیند و من روشنایی و امید را.
دید شما بسیار مهم است!
زیبا بنگرید...
نلسون ماندلا
پسرعموی گرامی بعد ظهر امد خانه ی ما بعد خودش رفت تو اتاق بالشتُ انداخت پتو هم انداخت بعدشم دراز کشید و رمز وای فایم که داره لکن نشست پای اینترنت حالا اینا همه به کنار وقتی خواست بره شانه منه برداشت موهاشه شانه کرد بعید نبود یه مسواکم بزنه o_O . آیا همه ی پسر عمو ها اینقدر راحتن؟ حالا امروز سوزنش گیر کرده بود رو مولتی ویتامین و کرم پوست! و این چیزها!
ولی در کل پسرعمو داشتن هم حس جالبی داره. از اینکه پس از سالها با پسرعموی خود آشنا شده خوشحال است:دی
#همراه_با_تحریف
جدیدا کابوس زیاد میبینم قبلاها اصلا خواب نمیدیدم که بخواد کابوس باشه. یکی دو ماهی میشه که خواب راحتی نداشتم نصف شبها از خواب بلند میشم بیشتر مواقع بی دلیل، اما گاهی هم بخاطر کابوس دیدنه! چن شب پیش خواب دیدم چند نفر وارد خانه مان شدند و من هر چه سعی میکردم اجازه ندم که وارد بشوند اما نمیتونستم:| انگار اصلا منو نمیدیدن آخرش هم درحالی که اسم برادرمُ بلند صدا میزدم از خواب پریدم. وقتی نصف شبها از خواب پا میشم تقریبا یک ساعت هم طول میکشه بخوابم و خودم آگاهم که این از علائمِ افسردگیه اما هرکی ازم میپرسه حالت چطوره؟ میگم خوبم اما خودمم نمیدونم.