جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

روز جهانی کارگر
روز ملی آزادسازی خرمشهر
روز جهانی مبارزه با کار کودکان
روز جهانی نوجوان
۲۵ آبان و ...
بهونه‌های زیادی هست که آدم تو رو فراموش نکنه.

------------------------------------------
شروع در تاریخ 97.3.31
جذامیان دلم پیرند
و دست های تو اکسیرند
-------------------------------------------

(۴ نفر به صورت خاموش سایت را دنبال کرده‌اند)
* لطفا وبلاگ من را به صورت «خاموش» دنبال نکنید!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب
بعد از مدتها تا حالا اینقدر به خودم نزدیک نبودم. مثل همون نوشته های تکراری که تو کتابای مزخرف روانشناسی نوشتن شد مطمئنم یه حس زودگذر نیست و ازش خسته نمیشم حتی اگه بارها شکست بخورم. خودمو از زندگی ای که میخواستم دور کردم انگار که اصن همچین چیزی تو فکرم نبوده سعی کردم فراموشش کنم و کردم. از اون به بعد هیچوقت خوشحال نبودم یا حداقل شوق زندگی نداشتم. الان نمیخوام برگردم فقط میخوام این جاده رو به اون جاده وصل کنم: و چقد در نظرم غیرممکن میاد! مربی منچستر تو کنفرانسهای خبریش حرفای خوبی میزنه حرفاش همیشه به دلم میشینه انگار که به دوربین زل میزنه و صاف به من میگه: "قله ها اونجان که ما فتحشون کنیم. من یه کوه خیلی خیلی سخت دارم و هیچ چیز غیر ممکن نیست"
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۲۲

قبل از بازی مربی منچستر تو کنفرانس خبری از یه کوه حرف زد و گفت: "قله ها اونجان که ما فتحشون و ما یک کوه خیلی خیلی سخت داریم و هیچ چیز غیر ممکن نیست" کوهی که اینبار در هیمالیا نبود بلکه در پاریس علم شده بود.

منچسترینایتد با ده تا بازیکن اصلی مصدوم! تو نیمه اول 2-1 از یکی از شانسای قهرمانی CL امسال یعنی PSG جلو افتاد که یکی از گلا رو دقیقه 2 بازی زدیم و تو نیمه اول یکی از مدافع های ما مصدوم شد، اریک بیلی باید تعویض بشه و دالوت به جای اون وارد زمین میشد حالا منچستریونایتد دیگه یه تیم کامل مصدوم داره. نیمه دوم فقط به یه گل برای جبران شکست دو هیچ بازی رفت نیاز داشتیم. نیمه دوم شروع شد و مثل نیمه اول اونا شروع به حمله پرفشار کردن و وای که من سکته کردم وقتی که دیماریا با یه چیپ دروازه ما رو باز کرد و اونا به گل رسیدن دیگه همه چی عملا تموم شد ... وایسااا ببینم خدای من ... گل پذیرفته نیست: داور به درستی گل رو آفساید اعلام میکنه [هوووو یه نفس راحت] و زندگی اینجا هنوزم پیدا میکنه. هر دوتا تیم دیگه حمله نمیکنن و این به نقع PSG است منچستر باید حمله کنه اما با یازده مصدوم بنظر غیرممکن میاد چون تلاشی برای حمله نمیبینیم. دقیقه ها میگذرن و هرچه به آخر بازی نزدیک میشیم منچستریونایتد جلو تر میره اما توان زدن ضربه آخر رو نداره. دقیقه 90 شده و همه از این پیروزی 2-1با وجود حذف از لیگ قهرمانان اروپا بنظر راضی میان. دقیقه ی 91 دالوت [بازیکن جوانی که با یه تعویض اجباری به بازی اومد]از پشت محوطه جریمه یه شوت خارج از چهارچوپ میزنه و گزارشگر بازی میگه" کرنر ... این میتونه آخرین فرصت منچستر باشه" همه منتظر ضربه کرنر هستن اما داور با تاخیر سوت میزن و با دستش علامت VAR (ویدیو چک) رو نشون میده نفسها حبس میشه و همه داور رو نگاه میکنن:

و دقیقه 94 منچستریونایتد به گل رسید نتیجه 3-1 شد و فقط چند دقیقه با صعود به مرحله بعد فاصله داشتیم پاریس بنظر فتح شده میاد و بالاخره داور با جان به لب کردن من سوت پایان بازی رو میزنه و سولسشائر به رکورد افسانه ای 17 بازی 14 برد 2 تساوی و یک شکست میرسه. حالا دیگه خلیفه (مالک باشگاه PSG) فهمید که یه مشت پول نمیتونه گل بزنه درست مثل زندگی که همیشه خوشبختی منتهاش نیست. یکی از بهترین شبای زندگیم سپری شد و من خودم دارم میبینم ورق زندگی داره برمیگرده: همه چیو دلی انتخاب کنین و باور کنین همه چی درست میشه.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۱۶
بعد از کنکور از بند و بساطش بعضیا رو آتیش زدم خیلیاشو دادم به اینو و اون اما بعضیاشم تو یه پاکت گذاشتم و تا آخر عمرم میخوام نگهش دارم. چند روز پیش رفتم یه نگاه بهش انداختم چه روزگاری بود حس الانم نسبت به اون موقع اینه که: انگار فقط  توی این شهر من زنده بودم! مثل این نمایش ها هست که نور فقط رو یه نفر متمرکز شده جالبه که بعد از اون زمان قضیه کاملا برعکس شده. بین اون بند و بساط یه کاغذی دیدم که توش نوشته شده بود:
"میگن تو قلبای شکسته ای این منو امیدوار میکنه چون تو به همیشه پای حرفات موندی ... کمکم کن دست از گذشته بردارم و فقط به هدفم خیره بشم: هدف تو آینده اس نه گذشته. خدایا من خیلی وقته راهمو شروع کردم خودم میدونم بعضی موقع ها کجکی رفتم و این دونستن باعث میشه هنوزم منو پس نزنی و تو باعث میشی نخوام هر روز نقطه عطفم رو تغییر بدم. خدایا میبینی بین من تو برای رسیدن به آرزوهای من یه جور چرخه درست شده مثه کالوین من پوتینو میپوشم و شروع میکنم و تو تمومش میکنی و این بارها و بارها تکرار میشه من میدونم ... این روزا دیگه برای خودم نمیجنگم چون چیزای مهمتری برای جنگیدن هست مثل برق امید چشمای مادرم"
درسته نرسیدم ولی برای من اون رسیدنم درواقع همون نرسیدن بود!! بگذریم اینا دیگه مهم نیست. چند هفته ای میشه دارم به این فکر میکنم که هدفم چیه؟ چرا دیگه مثل قبل نیستم؟ چرا هر روز یه غیرممکن تو ذهنم شکل میگیره؟ چرا من دیگه اونی که میشناختم نیستم انگار یه غریبه شدم برا خودم و انقدر الکی چرخیدم که دیگه حوصله ندارم هیچ کاریو شروع کنم؟ نتیجه همه ی این سوالها این شد که: "انتخابای احمقانه و دلی انتخاب نکردن" این روزای آخر سال رو با دلم راه میرم و به اون همه ذهنهای خسته و الکی چرخیدنا خیره میشم و یاد حرف دوست مثلا شوخ طبع ام میفتم که وقتی ازش پرسیدم بنظرت اومدی تو این دنیا که چیکار کنی، آمدنت بهر چه بود؟ و گفت: فکر کنم آمدم فقط کسشعر بگم!
+ ما واقعا بدبختیم چون مجبوریم هر روز به صورت یه عده آدم شوت لبخندای تصنعی بزنیم و باهاشون همکلام بشیم البته اینکه یه روز خوشبختانه 24 ساعته از دوز بدبختی کمی میکاهه.
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۳۵

به قول یکی ملت ایران اگه نان برای خوردنم نداشته باشه لیسیدنش پابرجاست.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۲۳

+دیدی این بهمنم دود شد رفت هوا.

- آره بابا بیخیالش مشکلی نیست تا وقتی درکای محکم بچگیمون هی دارن یکی یکی جلو چشمامون از دست میرن و بدیش میدونی کجاست؟ اونجا که کاری از دستمون ساخته نیست و فقط باید بشینیم نگا کنیم. اصن ول کن این حرفا رو قرار شد بهمن بعدیه تو بخری.

+باز زدی جاده خاکی؟

- تو بخر آقااا پنجره اشم با من اصن

+ بهمن که خریدنی نیست.

- یعنی ... باشه پس یه سال دیگم روش

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۴۴

ایمان بیاوریم به ورقهای سفیدِ باقی مانده از دفترِ خاطرات ...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۴۳

"همانطور که میدانید جامعه ما پر از آدمای بِپاست."

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۷ ، ۱۱:۱۳
که تو اتوبوس بلند نمیشه جاش رو به مسن ترها بده!
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۷ ، ۱۰:۵۴

چشمایش آنقدر سرد بودند که میتوانستند خورشید را فتح کنند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۳۳

بعضی بیت ها هستند که با اونا میشه زندگی رو ادامه داد:

آن نخل ناخلف که تبر شد ز ما نبود

ما را زمانه گر شکند، ساز می شویم

+ حرفی نیست جز تابستانی که گذشت و بهاری که کم کم خواهد آمد و چه کسی پاییزِ میانه اش را به یاد خواهد آورد؟ شاید تو اما من! بگذار دوباره بگویم: حرفی نیست جز ندیدنَت در مقابل زندگی!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۵۶