تلاش در زمین این کمال گرایی فلج کننده ...
ما بزرگ نشدیم هر چه گذشت حقیرتر شدیم: یه موجود پست و خوار، غریبه با گذشت و تا خرخره پر شده از فکرها و ایدهای سودآور، موجودی اونقدر دوگانه که مراکز اهدای خونو همزمان با تلاشش برای دستیابی به سلاحایی با بیشترین بازده برای ریختن خون همون آدما میسازه.
بازی با ظاهرها: این حقیقته! ولی بهش فکر نکن اینطوری راحت تر میتونی با این کنار بیای که بقیه هرکاری میکنن تا نذارن به چیزی که میخوای برسی.
ما در این عالم
که خود کنج ملالی بیش نیست،
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
[شهریار]
صدای بچه دبیرستانیا رو که از امتحان دارن برمیگردن از پنجره ی باز اتاق میشنوم، چقدر دلم برای اون زمانها تنگ شد برای زنگای ورزش، برای کلاسای it، دلم تنگ شد برای از حفظ پروین اعتصامی خوندن معلم ادبیات، برای پنجشنبه سالن گرفتن بچه ها، برای زمانی که سری آسوده داشتیم زیر بال خویشتن.
به فکر اینم که زمان میتونه بی رحم ترین ابزار خدا باشه برای انتقام از ما، فکر اینکه چرا همش از سختی های راه تغییر و ادامه دادن حرف میزنیم وقتی که سکون هم دقیقا به اندازه تغییر سخته با این تفاوت که ته سکون هیچی نیست. ما به زمانهای کوتاهی برای غرق شدن در بی حرکتی نیاز داریم. بی حرکتی ای شبیه به یک کما: کوتاه کوتاه کوتاه.
دیروز دم غروب با پسر عمو رفتیم از درخت همسایه شاتوت جمع کردیم تقریبا پر یه قابلمه شد. بعدم رفتم خونه اش یکم از تنهایی در اومد چون میشد فهمید این روزا چقدر کرخت و بی روح شده.
- دیدین تو یه برهه ی زمانی هی تلاش میکنی و هی نمیشه، حتی شده نزدیکشم میشی ولی بازم همه چی اون لحظه ی آخر خراب میشه انگار هیچوقت اون چیزی که میخوای نمیشه. اما با همه ی اینا خیلی وقتا تهش ممکنه از چیزی که بدست آوردی یا حتی آدمی که شدی زیادم بدت نیاد:
"همه رنج ها از آن می خیزد که چیزی خواهی و آن میسر نشود چون نخواهی، رنج نماند"[فیه ما فیه]
- "پدر و مادری داشت پر از آرزوهای کوچک ..." [یکی مثل همه]
واقعا حال عجیبیه خیلی حرف برای گفتن دارم ولی دلم نمیخواد چیزی بگم. میتونم بگم اوضاع بد نیست چون در واقع حالم هنوز کاملا مخاالف خوب بودن نیست. امروز کتابو برام آورد یه خیابون نزدیک خونه ما. دوتا بستنی گرفتم بیست دقیقه ای دیر کرد چون تو ترافیک بود منم تو این بیست دقیقه بستنی خودمو خوردم ماله اونم دادم یه زنه که گوشه خیابون نشسته بود چون داشت آب میشد. وقتیم رسید گفتم بستنیتو دادم به اون زنه! خیلی پیاده روی کردم وقتی هدست میذارم قابلیت اینو دارم فاصله بین دو شهرو طی کنم خیلی لذت بخشه دیدن این همه آدم و سعی کردن برای رسیدن به رد کابوس روی چهره هاشون.
باید بدونیم نتیجه همیشه یه آدم خوب و مهربون تر نیست وقتی میگیم خودت باش: حتی درباره ی خودمون ...
............................................................................................................
این موسیقی عالی رو از دست ندید.
اثر رامین جوادی - موسیقی متن فصل هشتم سریال GOT
بعد از گذشت چند سال نوری بالاخره شب می شود و من در فکر اینم که آیا می شود روزی خوشبخت شد؟ اصلا خوشبختی از گزینه های روی میزم هست یا حتی میز بشر؟
خب کم کم به لحظات ملکوتی امتحانات نزدیک میشیم این ترم امتحانات ملویی در پیشه با اینکه کتاب کودک سالم و ایضا استادش شلوار خیس کن بنظر میاد و همچنین اختلالات با اون استاد نچسب و گوهش ولی فرصت بسیار و راه نیز ... استاد بهمون نمره کامل روش تحقیق رو داد و خب منتظریم ببینیم استاد کی وقت داره درباره تحلیل داده ها بیشتر بهمون یاد بده ایضا spss. فلذا این درس برای امتحانا شوت می شود و تابستان ادامه ی کارای مقاله. حسرت من اینه که این ترم فناوری داشتیم درس به این شیرینی این استاده (که نمیدونم کی استادش کرده) خراب کرد تا این حد که به فلش میگفت فلاش :| ... درس آمار هم جای جالبی بود چون خیلیا برا فرار از ریاضی اومدن تجربی و این رشته ولی حالا اینجام باهاشون کار داره در این حد که یکی از دخترا درسخون کلاس میگفت می خواد استاد خصوصی برای آمار بگیره :دی
دیگه چی بگم آها سه فصلش رو خوندم ولی برگشتم دوباره بخونمش و همون دوسه خطیم که درباره ی اشاره گر هست هم برام جالبه تا آخر تابستون باید اینو تموم کنم برای بعدشم برنامه هایی دارم ولی باید ببینم چطور پیش میرم. این مدتم باید حواسم باشه برای تابستانم یه کاری جور کنم که فعلا کار تو یه جایی برام هفتاد درصدی اوکی شده ببینم چی میشه.
- پشت هر تصمیمی یه صفر یه یک هست: یه آره یه نه، یه میخوام یه نمیخوام
- و رقصان میگذرم از آستانه ی اجبار ...
"به این فکر می کنم که تنها آدمهایی ارزش نگاه کردن دارند که رسیده اند به قعر و آن ته کمانه کرده اند، چون بعد از کمانه کردن در عجیب ترین مدارها قرار می گیرند" [ریگ روان]
کانال حذف شد و باز برگشتم به اینجا یعنی وبلاگم :)