بعد از اینکه به مدت چند روز در فضای مجازی دهانمان را سرویس کردند با تبریکات لوس و مسخره بد نیست دو کلمه هم حرف حساب بخوانیم.
صفحهی اینستاگرام" Caricators " با انتشار تصویری نوشته است:در ده سال اخیر به ظاهر زنان بیش از تفکراتشان توجه شده. زن اگر براستی میخواهد شان انسانی خود را داشته باشد وظیفه دارد از اینکه خود را برای مردان چون بت یا لعبتی بیاراید، فاصله بگیرد.
جلوی چشمانم سیاه می شود و عینیتی می دهد به همه تصویرهای تاریکی که چشمانم از پس رنگها به من هدیه داده است مانند نفسی عمیق در طبیعتی دل انگیز که تنها تو را به سرفه خواهد
انداخت: هوایی که مسموم شده است از غصه های ادامه دار، از دیدار های حساب شده، از منفعت ها ... می خواهم به تاریخ ها نگاه نکنم به اینکه چند سالم است یا چند سال گذشته است و دیگر وقتی به ریل های آهنی مستاصل از فرط پیموده شدن ملولانه خیره شده ام فاصله ام را از کرانه ی امید تخمین نخواهم زد. دلم می خواهد به چشمانت خیره شوم و به این فکر کنم که کاش می شد به تمام فکرها سنجاقش کرد شاید آن موقع چای این واحدهای نیمه مرده هم طعم همان چای خانه ی مادر بزرگها را بدهد، اصلا شاید آن موقع توانستی خودت را با چشمان من ببینی حتی جهان را.
چند روز پیش که ساعت هشت امتحان چندتا از برونرها رو داشتیم
استاد دیر رسید و مراقبها خودشون شروع کردن به پخش کردن برگه ها ما هم
شروع کردیم به پر کردن مشخصات: نام، شماره دانشجویی و ... و من طبق معمول
اول رفتم سراغ سوالهای تستی: بهترین زمان برای آموزش به مادر باردار ..."
در حین شوک بودن از دیدن این سوال متوجه صدای بچه ها شدم که کم کم داشت
بلند میشد که آی این چه سوالایی و فلان. مراقبها به اشتباه برگه های
امتحانی مادر و نوزاد رو پخش کرده بودن. آقا سریع شروع کردن به جمع کردن
برگه ها در این بین جالب بود یکی از بچه های کلاسمون با دقت وافری مشغول
جواب دادن به سوالات بود و وقتی مراقب برگه اش رو گرفت با تعجب به اطراف
نگاه می کرد!
پ.ن (8 تیر): امتحانات این ترم واقعا سخت بوده کلا قبل امتحان به هم یادآوری میکنیم که آفتابه و اینا همرات هست یا نه. به اساتید گرامی هم باید گفت: مگه جنگه :| درس کودک سالم هفده نفر از بچه ها افتادن. خلاصه اینکه فقط تموم بشه.
خانم نرگس آبیار دهن ما رو سرویس کردی با این طرز فیلمبرداری کردنت. دیروز رفتم فیلم "شبی که ماه کامل شد" رو دیدم از نقطه ضعفهای قویش کارگرادنی بود و به راحتی یه فیلم خوبو تبدیل کرده بود به یه فیلم متوسط با صدابرداریای مزخرف، صداهای اضافی ای که بعضی موقع ها اصلا نمیذاشت بفهمیم بازیگرها دارن چی میگن. درسته فیلم سختی بوده ولی "متری شش و نیم" فیلم بهتری بود.
+ ولی قشنگش اینه که وقتی ازت پرسید: دوسم داری یا عاشقمی؟
تو جواب بدی: "دوست داشتن یا عشق، دوست دارمت با عشق!"
خانم نرگس آبیار دهن ما رو سرویس کردی با این طرز فیلمبرداری کردنت. دیروز رفتم فیلم "شبی که ماه کامل شد" رو دیدم از نقطه ضعفهای قویش کارگرادنی بود و به راحتی یه فیلم خوبو تبدیل کرده بود به یه فیلم متوسط با صدابرداریای مزخرف، صداهای اضافی ای که بعضی موقع ها اصلا نمیذاشت بفهمیم بازیگرها دارن چی میگن. درسته فیلم سختی بوده ولی "متری شش و نیم" فیلم بهتری بود.
+ ولی قشنگش اینه که وقتی ازت پرسید: دوسم داری یا عاشقمی؟
تو جواب بدی: "دوست داشتن یا عشق، دوست دارمت با عشق!"
چقدر براساس قضاوتها زندگی کردم، تصمیم گرفتم، این همه بیراهه : شاید خیلی وقت بود که موقع تغییر رسیده بود، نادیده اش نگرفتم و از وقتی اینو فهمیدم سعی کردم روش کار کنم الان دیگه دوسالی شده هنوز کامل اتفاق نیفتاده اما پیشرفتهای داشتم با اینکه خیلی سخت بوده اما هنوزم میخوام کاملش کنم.
باید یه سر و سامانی داد به زندگی تا اینکه حداقل بفهمی چی رو بیشتر میخوای، چی اولویتته. باید تصمیمام رو بنویسم اینطوری میشه نقشه راه رو دید. باید تابستانم مثل ٢-٣ هفته ی عید (حتی بهتر) بتونم چیزای که تو فکرم هستو عملی کنم: همیشه یه راهی هست برای خلاصی از دست اینی که هستی!
1 تیر/2 بامداد: له ساعت ۶ هر چشته قهوه ای (!) هاتیاد و ور دسم خواردم تا
مثلا الان نخفم ولی الان توام بگرم یه ساعت بخفم بعد بنیشم جور آیم یه
مرویکیج له بان برونر گوارش بکتم.
دیگر آنقدرها با خود ناگفته داریم که شروع کنیم به دنبال زندگی گشتن به خیال خود هر ثانیه و هر لحظه ای که می گذرد یک قدم دیگر به یافتنش نزدیک تر می شویم و اینکه گهگاه آن روی خوشش را هم به ما نشان میدهد بر پای این خیال دروغین تصدیق میزند. رو به زندگی و پشت به دنیا زمان دارد برای ما می گذرد و ما هنوز هم محتاجیم به زمان که ببینیم چیزی که هر روز و هر لحظه به آن نزدیک میشدیم مرگ بود، نه زندگی.
آن لحظه است که با خود می گویی: در کدامین تصادف خواهم مُرد؟ در کدامین قضاوت، در کدامین همرنگی؟ در کدامین لحظه ی نتوانستن؟ در کدام تاریخ همزمانی با انعقاد چشمهایت و بر روی کدامین سطح سیمانی بی روح زمین باید مُرد؟ میدانم: در یکی از آن شب های شومِ پر مسئله، در لا به لای عمیق ترین زخمهای قلبت، بعد از غروب خورشیدی ناتوان ...