جنگ جهانی دوم رخدادی بود که با طمع آغاز شد و با سیلی از خون و اجساد انسانهای بیگناه و نابودی زیرساختهای کشورهای اروپایی و آسیایی و آفریقایی پایان پذیرفت. آمار کشته شدگان در این جنگ نزدیک به ۵۰ تا ۷۰ میلیون نفر بوده است! در چهار سال و در آتش و خون به طور میانگین هر روز نزدیک به ۴۰۰۰۰ نفر انسان کشته شدند. این مستند شامل صحنه هایی از جنگ جهانی دوم است که تا بحال توسط هیچ مؤسسه یا اورگانی پخش نشده است و پس از سال ها بالاخره شورای امنیت جهانی مجوزی برای انتشار این مستند ارائه کرد. این مجموعه شامل 6 قسمت می باشد و تصویر های آن آنقدر واقعی و بدون دستکاری است که در جاهایی حتی مرگ فیلمبردار را به هنگام فیلمبرداری می توان دید.
به دلیل به تصویر کشیدن جنایات رخ داده در جنگ جهانی دوم مستند دارای محدودیت سنی بالا 18 سال است.
مدتها بود که گریه نکرده بودم انگار نمی توانستم. با خودم می گویم حالا زمانش نیست اما خودم خوب میدانم حالا می تواند زمان شروع هر چیزی باشد: زمانی برای شروع یک پایان یا حتی زمانی برای یک سانتی متر نزدیک تر شدن به خودم.
امروز که خورشید غروب کرد در چشمهایش دیدم که دیگر چیزی برایش مهم نیست ولی او مثل من گریزان نبود: گریزان نبود از نور، از خودش ... او زنده به دل بستنهای روزگار است و من زنده به پاییزهای سنگین. صفا درست می گفت روزی باید تو را به بی منطق ترین دلیل بوسید.
دومین سریالی که بخوام بعد از مسترربات انتخاب کنم قطعا Game of Thrones خواهد بود. اوایل سریال ممکن است شما را جذب نکند اما صبر کنید به زودی با یکی از عظیم ترین پرژه های سینمایی مواجه می شوید. GOT فضای فانتزی حماسی ای دارد از ویژگی های خیلی خوب سریال پیگیری همزمان چند خط داستانی است. از موسیقی متن عالی سریال هم نمیشه نگفت که سازنده ی همه ی فصلهای سریال رامین جوادیه. GOT از آن دست سریال ها است که بعد از تمام شدنش دلتان برای لذت اولین بار دیدنش تنگ خواهد شد.
چند وقت پیش از طرف دانشگاه ایستگاه های سلامتی در سطح شهر برپا شده بود یک روز من هم رفتم: در ایستگاه نزدیک بیمارستان امام خمینی. بنظر مردم محرومی اینجا زندگی میکنند. مشغول شدم به انجام کارای که به ما گفته شده بود فشار و قند و از این دست چیزها. خانم نحیفی از دور با حالتی از روی تردید آمد و روی صندلی نشست من به صورت روتین مشغول شدم که فشارش را بگیرم و در سامانه ثبت کنم فشارش کمی بالا بود به او گفتم فشارتان کمی بالاست باید بیشتر رعایت کنید. او در جواب گفت راستش چند وقت است فقط میتوانیم تخم مرغ بخریم بعضی وقت ها احساس میکنم مسموم شده ام و سوزش سردل دارم. واقعا نمیدانستم چه بگویم: خانم سیب زمینی ای چیزی اینها هم ارزان هستند گفت من هم به شوهرم میگویم اما انگار اصلا نمیشنود یا نمی تواند بشنود بعضی موقع ها از خودم بدم می آید می دانم او هم دست تنگ است.
با خودم گفتم سهم تو از دنیا همین است سهم تو این است که زیر پای ما له شوی. این ملت همیشه دنبال سرنخهایی اشتباه بوده اند آنها مجبورند به تو برچسب بازنده بزنند اینگونه راحت تر است: تو باختی، خب میخواست برنده باشی. ما هیچوقت نمیخواهیم همه چیز را ببینیم ... ولی ... ولی من فقط میتونستم بازنده بشم!
به خانه برگشتم و به حمام رفتم و زیر دوش آب سرد تصمیم گرفتم در آینده به زندگی بارها و بارها شانس دیگری بدهم. حالا دیگر از تب و تاب غم آن روز در وجودم تنها تتمه ای باقی مانده است من فراموش کرده ام همه ی ما دیر یا زود او را فراموش خواهیم کرد ... بگذریم، اصلا بیاید به چیزای خوب خوب فکر کنیم و هر شب با لبخندی به پهنای صورت به هم بگویم: ما خیلی باحالیم!
جای تنهایی
جای دل مردگی، جای آغوشت
گریه کن
جای زخم زیر چشم و فهمیدن کفایت تقدیر
جای خیابان های بارانی وقتی بارانی نمی آمد
گریه کن
اما
من میدانم
هرگز سبک نخواهی شد
و فراموش نخواهی کرد
در همین خیابان های سوت و کور بود
که تصمیم گرفتند ما یک باتلاق باشیم
و در جهانی قابل تحمل جاودانه شویم.
"یه صبح بخیر یه آینه ی دستشویی
یه تیکه پنیر و زیر چایی و شکر
یه قاشق بیار از کابینت چپ
رو میز شُکرش کن و جلو آینه برقص
بخند دیگه
منم شب تا صبح روی جدول هایی راه میرم که حل نمیشن
قانع باش به ته دیگه
کتلته، املته ، اصاً دور همی می ارزه به کُروته
هنوز دو تا بوگاتی توو کفش تو هست"
امروز یه تجربه جدید شد: رفتن به کتابخانه مرکزی دانشگاه یه روز کامل
کنکوریای زیادی اونجا بودن و مشغول درس و تست و این چیزا با دیدنشون دلم خواست برگردم زمان دبیرستانم احساس کردم جوان نیستم، چرا؟ تقریبا هیچوقت سعی نکردم با کسی صمیمی بشم و اگرم سعی داشتم تقریبا همیشه شکست خورده. یکی از دلیلاش اینه که واقعا کم حرفم سینا بهم میگه از دور برای آدما کسل کننده بنظر میرسی درحالی که اینطوری نیست میگم: میدونی چیه سینا بعضی موقع ها احساس میکنم همش یه نمایشْ از خوده من از نمایش خوشم نمیاد و ترجیح میدم ساکت باشم. سینا میگه اشتباه میکنم سینا کسیه که تقریبا با همه چی کنار میاد. کاش حس های آدما خودشون حرف می شدند کاش این شهرو تو با چشمای من میدیدی. تصمیم گرفتم یه بار دیگه و برای آخرین بار هم تلاشمو بکنم که تصویری بهتر از خودم نشان بدهم و همزمان تصویری بهتر از آدمها ببینم. توکل بر خدا. کاش کتابخانه اینقدر از ما دور نبود. کتابخانه مرکزی کنار خوابگاه بچه های دانشگاه و داخل بیمارستان طالقانی هستش بیمارستاتی که هنوز شبیه جنگ زده هاست فضاش خیلی بد بود. اینم فضای مرده ی شبیه به زندان خوابگاه های دانشگاه:
+ کاش یه هف تیری داشتیام یه گوله دیامه ناو پای یه چن گله ای کنکوریله ایقره هاتن و چیان شیتمان کِردن. کاش هر یه بیو نیشتیان و گرد یکترگیج مشورت کردیان چمانی کتاوخانه میزه گرده! البنه بنا به صلاح دید خوم پیاز داغی اضافه کردم.