جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

روز جهانی کارگر
روز ملی آزادسازی خرمشهر
روز جهانی مبارزه با کار کودکان
روز جهانی نوجوان
۲۵ آبان و ...
بهونه‌های زیادی هست که آدم تو رو فراموش نکنه.

------------------------------------------
شروع در تاریخ 97.3.31
جذامیان دلم پیرند
و دست های تو اکسیرند
-------------------------------------------

(۴ نفر به صورت خاموش سایت را دنبال کرده‌اند)
* لطفا وبلاگ من را به صورت «خاموش» دنبال نکنید!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۲۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۲۴

سلام الیوت. راستش حتی از این ابراز امیدواری برای حال خوبت هم  مطمئن نیستم خب میدانی همین ها من و تو را بهم نزدیک کرده است همان دردهای عمیق، همان بیزاری همیشگی بنظرم ما باهاش مشکلی نداریم اکه حتی برایمان خوب باشد. الیوت این روزها دلم یک قدم زدن طولانی با خودم میخواهد. از توجیه کردن و توضیح دادن به هر کسی خسته شده ام از آن بهانه های مسخره که همه ما همیشه چندتایی برای خوب نبودن با خود داریم. الیوت تازگیها چیزهای احمقانه ای مرا به دلتنگی فرو میبرند نمیدانم چطور برایت در نوشتن توضیحش بدهم  انگار تجربه های یک درخت کهن سال در من جامانده باشد. چند وقت پیش رفتم به دبیرستانم سر زدم چقدر دلم خواست برمیگشتم به حسهای آن موقع با داشته های الان، برای تو اینطور نیست؟ الیوت یادت هست این اواخر قبل رفتنت چقدر پر بودیم از دوگانگی: حتی یک ذره هم درباره اش پیشرفت نکرده ام هنوز وقتی به سراغم می آیند تعلیقی را در من زنده میکنند شبیه اینکه با تبری آن درخت کهن سال دو نیم شود. ولی می دانی الیوت، دیدن این اجتماع شهری امیدوارم میکند. اجتماعی که دائم در حال انتخاب کردن بین درست و غلط است و من احساس میکنم همیشه پرمنفعت ترینش را انتخاب کرده است. الیوتِ خونم پایین آمده بود تصمیم گرفتم برایت بنویسم فکر میکنم در همه ی آدمها مقداری الیوت وجود دارد که زیر خروارها توهم اشرف مخلوقاتی و لودگی مهجور مانده است.

امیدوارم الیوت، امیدوار. اینجا نزدیک تحویل سال جدید است برایم سال خوبی بود الیوت، خودم را بیشتر شناختم و لحظات بیشتری خودم را دوست داشتم. بگذریم برایم حتما بنویس بیشتر از آنچه فکر کنی خوشحال میشوم!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۴۰

دارم به این فکر میکنم اوضاع برام با وجود این قرنطینه خیلی فرق نکرده. کارامو دارم انجام میدم برنامه های که میخواستم برای تعطیلات عید انجام بدم رو ریختم که این مدت تو اجرای قسمتیش تنبلی کردم اما خب راحت خودمو میبخشم همزمان به خودم میگم که این یه شکست بود اما گذشت باقیشو سعی میکنم خوب برم جلو: میبینی من قبلا هم تو قرنطینه بودم! کاش میشد باشگاه رفت بیشتر این روزا حالم بخاطر این گرفته اس چون فرصت خوبی بود الان عصرا حدود یه ساعتی جاهای خلوت میرم پیاده روی. دیشبی خیلی با آلن چت کردم خندیدیم و صبح دیدار امروز با آلن به خاطر کرونا کنسل شد به هر حال یه چای بهم بدهکار شد. این روزا با خودم میگم کاش میتونستم یه کمکی بکنم تو این اوضاع سخت کادر درمان یا حتی هلال احمر ولی نمیتونم اگه خودم تنها بودم فکر کردن درباره اش برام خیلی جدی تر بود. این موزیک رو گوش کنید: دریافت

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۲۸

آن روز که می آید 

ویران شود این دکان 

ای کشت بلا دیده 

باران تو می آید

 

چقدر از این خوشم اومد آقای چاوشی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۳

دارم راه میرم و فکر اینم که حس زندگی داشتن یا خوشحال بودن با لودگی خیلی فرق داره و همزمان همینجور عکس خوکه که رو در و دیوار میبینم. سمت درست زندگی کجاست؟ هر سمتی که باشه شاید مجبور باشیم خیلی چیزا رو نبینیم.

دارم صدا یکیو میشنوم که با تلفن حرف میزنه و به حسین میگه:

کی این نمیتونمات تموم میشیه حسین!

انگاری این جمله به جونم نفوذ میکنه یه زمانی چقدر نیاز داشتم به این جمله هنوزم لازم دارمش.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۵۸

دو هفته ای از شروع کار گذشته: دیگه اتفاقای تلخ گذشته خیلی برام دردناک نیست شاید باید همه ی اون اشتباه ها انجام میشد حتی دیگه از خودم بدم نمیاد میدونی چی شد دیگه خیلی توجه نمیکنم به جو به آدما، با خودم بیشتر حرف میزنم داره دستم میاد چطوری حال خودمو خوب کنم. اون بیرون دیگه خیلیم ترسناک نیست احساس میکنم هر لحظه اش یادگیریه برای داشتن یه داستان جدید، یه تجربه ی نو ... این مدت تا تونستم از سیاست بی خبر بودم نباید باشم نباید کالای کم ارزششون بشم نباید عروسک کوکی دستشون بود. از وقتای مرده، دیگه ولشون نمیکنم ازشون استفاده میکنم خیلی زیاد نه با یه دفترچه لغت ساده شروع کردم. بعد از حدود یک ماه و نیم هفته ی آینده دوباره باشگاهو شروع میکنم بابتش هیجان زده ام مسخره است میدونم ولی چه کنیم :) ... دیگه میخوام از ویندوز بِکنم و لینوکسو نصب کنم تا بتونم ازش میخونم راهش پیدا میشه هر وقت که می خواد باشه. می دونم روزها و هفته هایی قراره بیاد که اطرافم فقط ناامیدی باشه و پرت بشم به ته ته همه ی این فکرها ولی دوباره خودمو بالا میکشم!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۱۵

دیروز همینجور داشتم راه میرفتم که یهو با سر خوردم به پله های یه پل رسیدم خونه دیدم از سرم خون هم اومده بود: در این حد سربه زیرم :) ... بگذریم یکی از دوستام قراره بره سربازی اونم دوسال: دلم براش تنگ میشه ایشالله که سلامت برگرده و ادامه ی زندگی ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۰۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۵۵

هفته ی پیش بود که با پسرعموم سری زدیم به کوه های اطراف اون موقع هنوز معلوم نبود که قرار یک هفته بریم کارآموزی و دهنمون سرویس شه. چن تا سیب زمینی آب پز کردیمو راه افتادیم کوه برفی بود برای اولین بار بود که وقتی که برف میبارید کوه میرفتم و سکوتش آرامش بخش تر از همیشه بود. ساعتای ده یه جا گیر آوردیم و نشستیم سیب زمینیا رو گرم کردیم با نون خوردیم خوشمزه بودنش واقعا عجیب بود انگار که اینجا همه زندگی با هم و یکجا قشنگ و لذت بخش شده باشه شاید بخاطر دور بودن از اون رفتارای خسته کننده و انتظارای بی پایان باشه: دوست دارم یه روزی کویرم برم! 

کلاس زبانِ دوساله رو برای فروردین ثبت نام کردم با اونم حرف زدم قراره اونم بیاد ثبت نام کنه با هم کلاسا رو بریم واقعا نمیدونم چی قراره پیش بیاد ...

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۳۸