ببخشید اگر این روزها حرفی برای گفتن نداریم و حرف هایمان را در زبانها و صداها و نوشته های دیگران میجوییم:
«ما را تبار خونی گل ها به زیستن متعهد کرده است»
ببخشید اگر این روزها حرفی برای گفتن نداریم و حرف هایمان را در زبانها و صداها و نوشته های دیگران میجوییم:
«ما را تبار خونی گل ها به زیستن متعهد کرده است»
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر فتنهٔ بزم و بادهجویم کردی
سجادهنشین با وقارم دیدی
بازیچهٔ کودکان کویم کردی
امروز حدود ساعت 10 دوز اول واکسن آسترازنکا رو تزریق کردم. به ما گفتن که برای عوارض احتمالیش از مسکن استفاده کنیم و ویژه از من خواست که کیسه آب یخ بذارم رو محل تزریق. در این پست که قراره روزانه بروز بشه از تجربه های بعد از واکسن خواهم نوشت. امیدوارم مفید باشه:
دو ساعت بعد از تزریق: عوارض خاصی رو حس نمیکنم و حالم خوبه. برای جلوگیری از تب احتمالی تا الان با فاصله دو قرص کدئین خوردم. پنج ساعت بعد تزریق: تب خیلی خفیف و سرفه هایی هم داشتم. الان سرفه ام تقریبا قطع شده و حال عمومیم خوبه. هشت ساعت بعد از تزریق: حال عمومیم خوبه و دارم کارامو انجام میدم و هنوز یه تب خفیفی رو حس میکنم. سومین کدئین هم مصرف کردم. امروز خواهرمم واکسن زده بود که الان تب و لرز و سردرد نسبتا شدیدی رو داره تجربه میکنه که البته بنظر از عوارض شایع واکسنه. بیست و هشت ساعت بعد از تزریق: نصف شب بد جور حالم بد شد تب ولرز شدید و سردرد داشتم. ساعت یازده پاشدم و حالت تهوع هم داشتم خیلی حال بدی بود. الان بهترم. تا اینجا 6 تا کدئین و 2 تا ژلوفن مصرف کردم. برای خواهرم دیشب مجبور شدم یه سرم نرمال سالین بزنم افت فشار و ریت بالای صد رو تجربه کرد. سی و شش ساعت بعد از تزریق: همه علایم من بهتر شده و کاملا خوبم. هفتاد و دو ساعت بعد از تزریق: همه چی رو به راهه.
در شرایط سختی او کماکان می بیند. چطور میتواند.
من اما ... من به خدا امیدوارم.
او اما ... او خدا را پیدا خواهد کرد.
I have to be alone, I need to be alone.
بعضی وقتها تنهایی برای زندگیت و آرزوهات تبدیل میشه به یک نیاز. چقدر آماده ای؟
خواهرزاده ام که کلاس اول است معتقد است که همه آدم ها شغلشان اول بازی کردن بوده است و وقتی بزرگ شدن مجبور میشوند شغلشان را عوض کنن!
same as any other person, I've made a lot of mistakes during all chapters of my life. I should have tried more. but the nice part is here, I've never been disappointed. since I know, the darkest moment of the night is just before the dawn. after all, this is life.
(تاریک ترین لحظه از شب قبل از طلوع آفتابه)
آن روز باران سیل آسایی بر زمینم میبارید روزی که همه از من عزیمت کردند و خودم هم داشتم از خودم کوچ می کردم. اما تکه های از من مثل خورده شیشه های پخش بر زمین در آنجا به جای ماند. من همه چیزم را می بازم و «شاید»ها همه داشته ی من خواهند شد. شاید باید از این تلاش مذبوحانه دست کشید. این تلاش رو به بالا دارد همه ما را به سیاهی می برد.
همسایه شده ام. با تکه هایم همسایه شده ام. شیشه ها جوانه میزنند. درخت می شوند. همسایه های پر سر و صدای من. کی گناهکار شدم. گناهکاری که فقط ادامه می دهد و به تصویر میکشد. مثل همه سرشار از امیدهای واهی شده. امید روزهای بهتر. امید طلوعی که همه را گرم می کند. با امیدهای واهی ام همسایه شده ام. همسایه های دیوار به دیوار من. مگر در من چند دیوار ریشه دوانده است؟ گوشه ی کِز کرده ی دیوار ساز من!
[ ... ]
سیرده بدر - کرونا - فروش - خاک - جریمه - کرونا انگلیسی - پرشور - محرم - نوروز - بیست و پنج - آمار - مرغ - سیزده بدر - نیروی انتظامی - جریمه - محرم - پرشور - سالهای قبل - ساختگی - آبان - کرونا - چینی - آمار - من خودم گرفتم خوب شدم - آبان - نوروز - در خانه بمانیم - پرشورتر - همیشه - محرم - قرمز - پرشورتر - قرمز - پنجاه و یک نفر - نوروز - کرونا - در خانه بمان - جریمه - بدون دست - بدون سر- فراموشی - تنهایی - پرشورتر - پایین - بالا - آقا!