جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

« غریب اگر نیست، غریب وار هست »

جوان خام!

روز جهانی کارگر
روز ملی آزادسازی خرمشهر
روز جهانی مبارزه با کار کودکان
روز جهانی نوجوان
۲۵ آبان و ...
بهونه‌های زیادی هست که آدم تو رو فراموش نکنه.

------------------------------------------
شروع در تاریخ 97.3.31
جذامیان دلم پیرند
و دست های تو اکسیرند
-------------------------------------------

(۴ نفر به صورت خاموش سایت را دنبال کرده‌اند)
* لطفا وبلاگ من را به صورت «خاموش» دنبال نکنید!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

ریاضی طبق برنامه پیش میریم آمار تموم شد و احتمال رو شروع کردم اما هنوزم کامپیوتر (اکسل) چند صفحه عقبم؛ اینه که میگه کار امروزو به فردا ننداز :(

«ادبیات-کامپیوتر-ریاضی- اطلاعات عمومی» رو با توجه به شیفت هام میرسم بخونم. درسهای «زبان، هوش و معارف» میمونه برای آزمون وزرات. دیگه وقت نداشتم اینا رو بخونم. و چون آزمون قبلی من عمومی خیلی نخوندم تصمیم گرفتم اینا رو شروع کنم که برای آزمون وزارت راحت تر سریع تر بشه دوباره خودندش یا حداقل با تست زدن کا رو جمع کرد. آزمون بعدی تهران میزنم. این آزمونم تهران زدم ولی خب خیلی شانسی ندارم؛ ظرفیتش کمه.

پ.ن: آمروز صب 7ام هست و آخرین روز تعطیلات من :(

پ.ن: چرا وقتی باهات حرف میزدم نفسم بند میومد؟  

پ.ن: آدم بعد ماساژ باید یه حوله بپوشه همزمان که یه لیوان آب پرتقال دستشه از پله ها بره بالا و رو تخت به روتین پوستیش برسه و استراحت کنه نه مثه من تا خونه پیاده بره D:

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۱۶

امروز صبح رفتم ماساژ ^_^ ... بعد از چن ساعتی حس کردم خستگی پنهانی که حس میکردم از بدنم رفع شده. یکم گرون بود ولی ارزش داشت. بنظرم سالی دو سه بار میشه رفت. امروز فقط کامپیوتر داشتم (اکسل) که خوندم و تست های شبکه رو هم زدم. فردا مهمونای برادرم میان شب و من باید برسم ریاضی فصل دوم رو شروع کنم.

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۲۲

ریاضی آمار تموم شد و کامپیوتر امروز برای تموم کردن اکسل دو روز وقت دارم (5 و 6)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۱۶

فصل آمار امروز آخرین روزه و دیروز تا یه جای خوبی رسوندمش وکامپیوتر بازم دو صفحه اش مونده. باید سعی کنم کامپیوتر هم برسونم.

پ.ن: پیج اینستاگرام رو راه انداختم که عکسای که میگیرم رو اونجا میذارم. نمیدونم چرا قبلا از نمایش دادن این چیزا خوشم نمیومد. هنوزم یه مقاومت درونی رو حس میکنم. ولی اگه فرض کنیم که من هنری دارم به اسم عکاسی، این هنر بدون دیده شدن چه ارزشی میتونه داشته باشه؟!

پ.ن: هنوزم ته ته همه فکرام موسیقی هست: خریدن گیتار، ساز زدن، آهنگسازی ... اما فعلا مجبورم برای کارم تلاش کنم که خیلیم وقت گیره :(

پ.ن: راستی ننوشته بودم که اولین سفر تنهاییمو اول بهمن ماه رفتم. شهر رامسر رو تقریبا کامل گشتم. چقدر خوبه سفر، دور بودن ...

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۳ ، ۰۹:۵۸

فصل آمار از ریاضی درست پیش رقت

و از فصل شبکه کامپیوتر سه صفحه موند :( 

میتونستم بخونمش ولی خب تنبلی کردم در طول روز. سخته توی این هوای خوب نشست یه جا و درس خوند. امروز مجبورم علاوه بر برنامه امروز، اون سه صفحه رو هم بخونم.

پ.ن: نوبت ماساژ و لیزر برای اوایل هفته ی آینده رزرو شده

پ.ن: یه فرضیه هست که میگه کار اصلی آقای چاوشی خالی کردن زندان هاست؛ با همکاری سازمان زندانها!

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۰۳ ، ۰۸:۵۷

مدیریت فایلاها رو خوندم و به برنامه عمل کردم.

خیلیم صفحات زیادی نبود؛ به هر حال روز اول سال بود :)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۳ ، ۰۸:۱۲

یه نوروز دیگه اومد. اکثر زمان چند روز اخر سال رو بیرون بودم و همینجوری میگشتم بین مردم و این جنب و جوش رو نگا میکردم؛ اینکه نوروز چقدر قشنکه، چقدر من احساس تعلق میکنم بهش ... چند وقت پیش یه ویدیو دیدم که متولدین فلان سال در سال جدید چند سالشون میشه. 29 سالم داره میشه. احساس جوونی نمیکنم با اینکه جوونم. شاید دلیلش این سطح متعادل انرژی باشه، این حس بیخیالی، این توانایی ادامه دادن با غمگین ترین رنجها، رسیدن به اینکه خبری نیست، درک اوج تنهای و دوست داشتن. من زندگی رو دوست دارم، سبزه ی هفت سین رو، صدای بارون رو، درخت سر کوچه رو ...

سالهای آینده ای که قراره شامل تلاش برای کار و دغدغه مستقل شدن و فکر کردن به ساختن یه زندگی مشترک باشه؛ گاهی وقتا ترسناک، گاهی وقتا ذوق برانگیزه.

نوروز برا من همیشه صدای این آهنگ چاوشیه:

"نه هوای تازه و نه لباس نو می‌خوام
هفت سین من تویی، من فقط تو رو می‌خوام"

...

"سال نو یعنی تو، وقتی از در تو میای
نذر کردم امشب، سفره چیدم که بیای"

از امروز تا آخر فروردین هر شب میخام بگم به برنامه ام عمل کردم یا نه. میام مینویسمش :)

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۱۴

منو بغل کن

استخونامو خورد کن

لبامو بدوز

منو دور کن از این دنیا

ببر منو کنج اتاق

بپیج دور گردنم دستاتو

خفه کن منو با اون دستات

نمیخام ببینم این دنیا رو

خسته شدم از این جنگ

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۵۱

این چند سال چقدر مرگ دیدم؛ منی که حتی یکبارم مراسم خاکسپاری کسی رو نرفتم.

عادی شده برام؟ نمیدونم اون جس همدلی اولیه رو ندارم ولی دیگه درک میکنم خانواده ها رو درک میکنم واکنششون. قبلا میگفتم مرگ بحران خاصی نمیتونه باشه اما الان بیشتر درک میکنم. بدترین مرگی که دیدم؟ 

مرگ و شکل مردن پویا پسر سندروم داونی بود. اولین روزی که اومد یادمه تنگی نفس داشت و حالش خوب بود یکی دو روز بعد صبح هوشیاریش کم شد. مادرش از اول ضب رو سرش بود و سعی میکرد چشمهای پویا نخوابه. ولی فایده نداشت و پویا حدودا ساعت یازده صب رفت زیر دستگاه تنفش مصنوعی. چند روز بعدش، صبح جمعه بود که پویا با خونریزی مریض من شده بود. هر چقدر ساکشن میکردیم و دارو میزدیم فایده نداشت. برادر پویا این شرایطو داشت میدید و وقتی اومدم کنار از رو سر پویا آروم به من گفت منکه میدونم پویا برنمگیرده پس چرا عذابش میدین؟ بهم گفت که همه داروهاشو قطع کنم تا زودتر راحت بشه. گفت پویا بیست و هفت سال زندگی کرد اما حتی یه روز خوشی ندید و زندگی نکرد. نهایتش پویا عصر اون روز با خونریزی شدید طوری که جین احیا همه وسیله ها خونی شد فوت کرد شرایطی که قابل تغییر و برگشت نبود. 

برای من عجیبه که آدما توی این لحظه ها بنظر همه نویسنده یا شاعرند. چیزایی که میگن منو یاد کتابها میندازه. دوست دارم توی این لحظه ها یه گوشه بیشنم و واکنش آدما رو ببینم؛ غمگینه و من همیشه با غم آدما ارتباط برقرار کردم تا شادیهاشون. نمیدونم توام شاید لایق یه آدم شاد و شوخ و رنگ و وارنگ باشی. شاید از بدشانسیته ... بدشانسیته که اسیر یه آدم سیاه و سفید شدی. من چیزی جز هنر نمیبینم و تو یه هنری: هنر عاشق بودن. و من نگاه میکنم به سفید شدن موهای تو، به سفید شدن ریش خودم به اینکه برای من نگاه کردن کافیه؛ نگاه کردن به اشتیاقت برای بستنی، اشتیاقت برای بیشتر حرف زدن با من؛ منی که تقریبا از هیچی سر در نمیارم و نمیتونم پا به پات بیام. نمیدونم ولی حس میکنم یه خوشی های خفه شده ای توی من هست که توی چشمای تو هست...

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۲ ، ۲۲:۲۳

دوستان قدیمی وبلاگ نویس اگه هنوزم هستین کامنت بذارین ببینم در چه حالین، چیکارا مبکنین :)

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۲ ، ۱۷:۲۵