دور ترین مدار خاورمیانه ...
پسری در دور ترین مدار خاورمیانه هر روز در زمینی شبیه به زمین فوتبال با برادر کوچکش تمرین می کند. هر شب که به خانه می رسند برادر بزرگتر بر روی فرش دراز می کشد و بر سقف ترک برداشته ی خانه، رویایی را حکاکی می کند. او روزی توپ جمع کن برنابئو خواهد شد و از آنجا پله به پله بالا می رود. چشمانش را میبندد و ساعت 5 عصر همان روز را به یاد می آورد: برادرش سانتر می کند و او با سر توپ را گل میکند در دروازه ای بدون چهارچوب و بدون دروازه بان. او گاهی واقعیت هایی را که به عقبَش می کشند میبیند اما انکارشان می کند.
سالها بعد او خمیده می شود و در حالی که زیر چرخه های متوالی جامعه ای مریض دفن شده است، رویاهای آن زمان را نیز هنوز فراموش نکرده است. آن رویاها برایش در زمان جاری اند. هر روز ساعت 5 عصر که می شود چیزی در درونش عوض خواهد شد چیزی که می خواهد واقعیت را دوباره انکار کند بارها و بارها اما من دیدم که هیچگاه واقعیت منتظر او نماند و این واقعیت نابرابر و دردناک او بود که هر لحظه نزدیک تر می شد و در آخر از رویش گذشت.
(پیشنهاد میکنم حتما موزیک زیر رو گوش کنید)
زیر چرخ رویاهامون له شدیم.
آهنگه خیلی خیلی قشنگه.