تا چی پیش بیاد
چرا هیچی نمیگید؟ هیچی نمینویسید؟منم خیلی حرفها دارم ولی همین که میام بنویسم یا با کسی حرف بزنم یه مکث میکنم و میبینم هیچ حرفی ندارم! کاش میشد وقتی مُردیم خودکار یه پست اینجا بزنن که مُردیم؛ این از دغدغه های مهم منه و این عذاب مرور خاطره ها رو دوست دارم و دیدن گذر عمر از همه چیز ناراحت کننده تره؛ چه ذوق هایی که از ما کنده نشد. خب بله البته که طبیعیه بزرگ شدیم و الان خیلی غریزی تر رفتار می کنیم ولی من دلم تنگ همه ی اون به بطالت گذشتنهای سه ماهه تابستونه، اون هیچی نداشتن و فیفا بازی کردن، کُت نداشتن، کفش نداشتن ... دوست ندارم شنبه دوباره شما رو ببینم. من دلم تنگ تنهاییمه، دلم تنگ تاریخ خوندن زیر بارون رو چارتا موزاییکِ حیاطه. همیشه اینطوری بوده من دوست کسایی میشم که هیچ دوستی ندارن و این روزا همه یه کتگوریِ بلندی از دوست ها دارن: یکی مختص خرید، یکی برای حل تمرین، یکی برای کافه رفتن، یکی برای بغل کردن، یکی برای بوس، یکی برای .... همه چی نصفه نیمه اس.
من هیچ دوستی ندارم. حتی یک دوست برای بوسیدن و بوسیده شدن.
🤦♂️